نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

::نصایح یار

ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای(مد ظله) :

در روایت دارد که هرچه انسان بنوشد تشنه‌تر می‌شود ... این غذا چرب و شیرین است، لذیذ است. این حسنش است. عیبش این است که وقتی انسان خورد چربی بدنش زیاد می‌شود. سکته می‌کند. کبدش از کار می‌افتد. ملتفت عیوبش نیستیم اما کسی که عارف به حقایق است و خدای متعال به او محبت ورزیده او عیبش را هم می‌فهمد.»

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
پیامک طنز قومیتی = غیبت گروهی

یادش بخیر قدیما من یه چیزی پشت سر یه کسی میگفتم که میشد غیبت و اگه توفیقی بود حلالیت می طلبیدم


اما حالا با پیشرفت علم !!!! با یک پیامک طنز قومیتی میشه پشت سر چندین میلیون نفر یکجا غیبت کرد . حالا از کی و چطوری میشه حلالیت طلبید الله اعلم ؟

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
شرمنده نشوند


چه بسیارند کسانی که از خواندن نماز در میان دوستان خود خجالت می کشند

یا با دیدن زرق و برق غرب از اظهار دین خود واهمه دارند یا خجالت می کشند ...



به این میگن جوان مسلمان




نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
این عکس رو یادتونه؟؟؟؟
چن وقت پیش که شهدا رو آوردن پخش شد...

درودو سلام بر اون مادری که جوون 16 ســـالشو تو جنــــگ از دست داد ولی تو دلش میـــگه دمـــت گرم پســــرم که از نامـــوس و وطنـــت دفاع کردی
قربون تو برم مادر ♥


برا این مادر فدارکارصلوات جهت سلامتیش بفرستید
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی

و اجمع بینی و بین المصطفی و آله خیرته

...

و مالی لا ابکی

ابکی لظلمت قبری

ابکی لضیغ لحدی

ابکی لسوال منکر و نکیر ایای

ابکی لخروجی من قبری

... ذلیلا عریانا ...

مرگ حقه... اما من هنوز برا مرگ آماده نشدم :((:((
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

مادر گفت: « برو تو اتاقت، قراره تو و حسین اقا برای چند دقیقه همدیگر رو ببینید و با هم صحبت کنید. »

 

گفتم: « من خجالت می کشم.» مادرم با خنده گفت: «برو، خودت رو لوس نکن.» به اتاق رفتم، پس از چند دقیقه وارد اتاق شد.

 

شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. من قصد ازدواج نداشتم اما چون ازدواج سنت پیغمبره و من هم شنیدم هر کس زودتر ازدواج کند زودتر هم شهید میشه، تصمیم گرفتم عروسی کنم. هر وقت لازم بدونم به جبهه می رم، شاید هم ماه ها برنگردم و ... اگه می خواهی با من ازدواج کنی، باید با جبهه و جنگ خو بگیری، دوست دارم همسرم بتونه یه تفنگ رو بلند کنه، می دونی یعنی چی؟ یعنی شیرزن باشه و بس ...»




بیشتر از جبهه و جنگ و شهدا برایم گفت.

با خودم گفتم: «باید خودم را برای زندگی سختی آماده کنم.»

 

انگار همه چیز دست به دست هم داده بودتا تقدیر من این گونه رقم بخورد که در آینده ای نه چندان دور پیکر غرق به خون حسین آقا را ببینم؛ پیکری که نه سر دارد تا چشم به چشمش بیندازم و بگویم این رسم دلبری نبود؛ و نه دست، تا اینکه دستگیری ام نماید.

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

محافظ سید حسن نصراله پرسیدن :
چقدر نصراله را دوست داری ؟
گفت : اینقدر که اگه امر کنه الان بمیر ، می میرم !
گفتند : امام خامنه ای را چقدر دوست داری ؟
گفت : این قدر که اگه امر کنه سر نصراله را بیاور ، می برم ...!

(شبکه المنار)

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.»

(سردار شهید رحیم آنجفی)
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
هر وقت در زندگی به یک در بسته رسیدی که یک قفل بزرگ به روی آن بود


نترس و نا امید نشو

چون اگر قرار بود در باز نشود

بجای آن دیــــــــــــــــــــــــــــوار می گذاشتند...

یا فتاح
یا مفتح الابواب
یا غیاث المستغیثین


 

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
قنوت هایش شنیدنی بود، شنیدنی تر شد. وقتی پرسیدند چرا مدتی فقط دعای اللهم کن لولیک ... را می خوانید،

گفتند: "حضرت پیغام دادند، در قنوت برای من دعا کنید."
=============
یادمون باشه در قنوت هامون برا فرج مولانا امام زمان (عج) دعا کنیم
حتی با گفتن «اللهم عجل لولیک الفرج»




نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

آیت الله بهجت ره

خدا می‌داند حفظ قرآن، چقدر در استفاده از این معدن و منبع رحمت الهی مدخلیّت دارد. آیا از این بالاتر می‌شود تعبیر كرد كه: « مَنْ خَتَمَ [ قَرَأ، یا: حَفِظَ] الْقُرْآنَ ، فَكَأنَّمَا اُدْرِجَتِ النَّبُوَّةُ بَیْنَ جَنْبَیْهِ [ بَیْنَ كِْتفَیْهِ] وَ لَكِنَّه [إلاّ أنَّه] لاَ یُوحیَ إلَیْهِ ؛هركس قرآن را ختم كند[ یا بخواند یا حفظ كند] ، گویی كه نبوت در وجود او گنجانده شده است ، با این تفاوت كه به او وحی نمی‌شود ». یعنی قرآن ، غایت كمالِ غیر انبیاءعلیهم السلام را به او می‌رساند.

ما آن‌گونه كه باید و شاید از قرآن استفاده نمی‌كنیم . ...شخصی می‌گفت: در عرض دو یا سه ماه، دو ختم یا سه بار به صورت عادی، قرآن را ختم نمودم و دیدم كه حافظ كل قرآن هستم. حتی به قصد حفظ هم نخوانده بودم.

 

قاعدتاً حفظ قرآن خیلی آسان است و تكرار هم لازم ندارد: «سَهَّلَ اللهُ حِفْظَهُ لاُُمَّتِهِ صلّی الله علیه‌ و آله‌ و سلّم؛ خداوند، حفظ آن را بر امت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آسان نموده است»

ولی ابقاء و نگهداری از آن تكرار لازم دارد؛ زیرا كه فرمود:

« تَعاهَدُوا هَذَا الْقُرآنَ، فَاِنَّهُ وَحْشِیٌّ ؛قرآن را تكرار كنید، كه زود از خاطر می‌رود».

البته اگر حافظ قرآن در هر شبانه روز، كمتر از یك جزء بخواند ، فراموش می‌كند ؛ و خواندن بیش از یك جزء در شبانه روز هم، خستگی آور است .

 

منبع : در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت، محمد حسین رخشاد

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

20111203105413453_ashoora1390-03.jpg

 

 

روزى قمر بنى هاشم چهار پنج ساله بود، در دامن امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود و به او خیلى محبت مى‏كرد، یك مرتبه این بچه پنج ساله گفت: بابا در سینه شما چند قلب وجود دارد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عباس جان یك قلب و آن مال خدا است. عباس گفت: مرا هم دوست دارى، فرمود: بله، گفت: چرا مرا در قلب خود راه دادى؟ فرمود: پسرم! من تو را براى خدا دوست دارم؛ یعنى یك نفر در این خانه هست، بقیه را شئون صاحب خانه قرار دادم؛ چون محبت به تو، محبت به خدا است.

حبّ محبوب خدا، حبّ خداست‏

 

این محبت از محبت‏ها جدا است‏

     

 

اگر پیغمبر صلى الله علیه و آله به خانواده خود علاقه‏مند است، این محبّت‏ها همه للّه مى‏باشد،

«الحبُّ فى الله والبغض فى الله»

این را نمى‏گویند راه دادن بیگانه در قلب، راه دادن بهترین آشنا در قلب است.

ایزدى بود آشناییهاى ما

 

آشنا داند صداى آشنا

     

سلامت را باید حفظ كرد، اما بالاخره با حفظ سلامت همه جانبه، براى رهایى از مرگ چاره‏اى نیست، نباید سراغ دواى مرگ رفت، سراغ چه چیزى باید رفت؟

یك بابى اسلام باز كرده كه در آن باب، فرمایش‏هاى وجود مبارك رسول خدا صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام به نام باب «الاستعداد للموت» مى‏باشد، نمى‏گویند: جستجوگر دواى علاج مرگ باش، مى‏گویند بیا خودت را براى مرگ آماده كن؛ یعنى آیا انسان منتظر ملك الموت باشد؟ خیر. این معناى «الاستعداد للموت» نیست. چگونه خود را براى مرگ آماده كنیم.

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 


http://img.tebyan.net/big/1389/03/631675720918961672457669134151106245238251.jpg


حضرت‌ استاد علاّمة‌ طباطبائی(ره)‌ نقل‌ کردند از مرحوم‌ آیة‌ الحقّ عارف‌ عظیم‌ الشَّأن‌ آقای‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقا قاضی‌ رضوانُ الله‌ عَلیه‌ که‌ میفرموده‌ است‌:

در نجف‌ أشرف‌ در نزدیکی‌ منزل‌ ما، مادر یکی‌ از دخترهای‌ أفندی‌ها فوت‌ کرد. [1]

این‌ دختر در مرگ‌ مادر بسیار ضجّه‌ میکرد و جدّاً متألّم‌ و ناراحت‌ بود و با تشییع‌ کنندگان‌ تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله‌ کرد که‌ تمام‌ جمعیت‌ تشییع کنندگان را منقلب‌ نمود. تا وقتی‌ که‌ قبر را آماده‌ کردند و خواستند مادر را در قبر گذارند فریاد میزد که‌ من‌ از مادرم‌ جدا نمی‌شوم‌ ؛ هر چه‌ خواستند او را آرام‌ کنند مفید واقع‌ نشد.

دیدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جدا کنند، بدون‌ شک جان‌ خواهد سپرد.

بالاخره‌ بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم‌ پهلوی‌ بدن‌ مادر در قبر بماند، ولی‌ روی‌ قبر را از خاک‌ انباشته‌ نکنند و فقط‌ روی‌ آن را از تخته‌ای‌ بپوشانند و سوراخی‌ هم‌ بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت‌ خواست‌ از آن‌ دریچه‌ و سوراخ‌ بیرون‌ آید.

دختر در شب‌ اوّل‌ قبر، پهلوی‌ مادر خوابید ؛ فردا آمدند و سرپوش‌ را برداشتند که‌ ببینند بر سر دختر چه‌ آمده‌ است‌، دیدند تمام‌ موهای‌ سرش‌ سفید شده‌ است‌. گفتند: چرا اینطور شده‌ است‌؟

چون‌ تمام‌ طائفة‌ دختر، سنّی‌ مذهب‌ بودند و این‌ واقعه‌ طبق‌ عقائد شیعه‌ واقع‌ شد، آن‌ دختر شیعه‌ شد و تمام‌ طائفة‌ او که‌ از أفندی‌ها بودند همگی‌ به‌ برکت‌ این‌ دختر شیعه‌ شدند

گفت‌: هنگام‌ شب‌، من‌ که‌ پهلوی‌ مادرم‌ خوابیده‌ بودم‌، دیدم‌ دو نفر از ملائکه‌ آمدند و در دو طرف‌ ایستادند و یک‌ شخص‌ محترمی‌ هم‌ آمد و در وسط‌ ایستاد.

آن‌ دو فرشته‌ مشغول‌ سؤال‌ از عقائد او شدند و او جواب‌ میداد ؛ سؤال‌ از توحید نمودند جواب‌ داد: خدای‌ من‌ واحد است‌، و سؤال‌ از نبوّت‌ کردند جواب‌ داد: پیغمبر من‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ است‌. سؤال‌ کردند: امامت‌ کیست‌؟

آن‌ مرد محترم‌ که‌ در وسط‌ ایستاده‌ بود گفت‌: لَسْتُ لَهُ بِإمامٍ ؛ من‌ امام‌ او نیستم‌.

در این حال‌ آن‌ دو فرشته‌ چنان‌ گرز بر سر مادرم‌ زدند که‌ آتش‌ به‌آسمان‌ زبانه‌ می‌کشید. من‌ از وحشت‌ و دهشت‌ این‌ واقعه‌ به‌ این‌ حال‌ که‌ می‌بینید درآمده‌ام‌.

مرحوم‌ قاضی‌ رضوانُ الله‌ عَلیه‌ میفرمود: چون‌ تمام‌ طائفة‌ دختر، سنّی‌ مذهب‌ بودند و این‌ واقعه‌ طبق‌ عقائد شیعه‌ واقع‌ شد، آن‌ دختر شیعه‌ شد و تمام‌ طائفة‌ او که‌ از أفندی‌ها بودند همگی‌ به‌ برکت‌ این‌ دختر شیعه‌ شدند.

 

منبع : کتاب معاد شناسی علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی


پی نوشت :


1- منظور از افندی‌ها سنّی‌های‌ عثمانی‌ بودند که‌ از طرف‌ دولت‌ عثمانی‌ در آن‌ هنگام‌ که‌ عراق‌ در تحت‌ تصرّف‌ آنها بود به‌ مشاغل‌ حکومتی‌ اشتغال‌ داشتند، و بعد از جنگ‌ بین‌ الملل‌ اوّل‌ که‌ دولت‌ کفر بر مسلمین‌ غلبه‌ کرد و کشور عثمانی‌ را تجزیه‌ نمود، عراق‌ از تحت‌ قیمومت‌ عثمانی‌ خارج‌ شد .

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

93607_634625657230184127_l.jpg




دختری بود که صورتش خیلی مشكل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یك جوانی گفت: من این را می‌گیرم. چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا كردند به هر قیمتی هست، آرایشگر آوردند گفتند: هرچه پول داریم می‌دهیم، این چاله چوله‌های صورت را بتونه كن و این را درست كن. (خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمی‌شود.حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست.

حجت الاسلام محسن قرائتی در سلسله مباحث درس‌هایی از قرآن،به بحث امدادهای غیبی الهی پرداخت.در قسمت‌هایی از سخنرانی آمده است:


سلیمان یك روز سان می‌دید. اینكه سان می‌بینند در قوای مسلح، نیروهای انتظامی، سپاه، ارتش، بسیج، یك كسی می‌گفت: شما آخوندها از شاه یاد گرفتید. گفتم: چه؟ گفت: شاه سان می‌دید. شما آخوندها هم سان می‌بینید.


گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها یاد گرفت. گفت: به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل قرآن. قرآن می‌گوید: حضرت سلیمان سان می‌دید. «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» (نمل/17) سلیمان می‌آمدند در برابرش همه سان می‌دید. یكبار در لشگر دید كه... حالا این «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ» این معلوم می‌شود كه انسان می‌تواند بیاید زمانی كه حیوان‌ها را تسخیر كند. حالا كی خواهد شد نمی‌دانم.


ما یكسری چیزها را در قرآن گفته ولی حالا... «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» بعد گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد نبود. هدهد را ندیدم. تازه نگفت: او نیست. گفت: من او را ندیدم. آخر یكوقت می‌گویند: كجا بودی؟ می‌گوید: من بودم تو مرا ندیدی. نگفت: نبودی. گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نمی‌بینم. بالاخره یك مدتی شد، هدهد آمد. گفت: كجا بودی؟ گفت: آقا یك چیزی بلد هستم كه تو بلد نیستی. این خیلی درس است. یعنی می‌شود در مملكت هدهد یك چیزی را بفهمد ولی سلیمان متوجه آن مسأله نشود. منتهی هدهدها باید با سلیمان‌ها رابطه داشته باشند.


شما سرباز هستی. ممكن است آن امیر شما، سردار شما، تیمسار شما، سرلشگر شما، به یك موضوعی توجه نداشته باشد. نگویید چون ایشان فلان مقام را دارد، یا فلان تحصیلات را دارد، همه چیز را توجه دارد. گاهی آدم نمی‌داند



. هدهد گفت: یك چیزی را می‌دانم كه تو سلیمان هم نمی‌دانی. گفت: چه؟ گفت: از منطقه‌ای پرواز می‌كردم. مردم خورشید پرست بودند. پادشاه آنها خانم بود. خانم هم روی تخت بزرگی نشسته بود. «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» (نمل/23) حضرت سلیمان نامه‌ای به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده. هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد. یعنی به سلیمان ایمان آورد. پس هدهد لشگر خداست.
.

.
.
.
.

گاهی وقت‌ها یك آدم زشت خوشگل می‌شود. دختری بود که صورتش خیلی مشكل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یك جوانی گفت: من این را می‌گیرم. چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا كردند به هر قیمتی هست، یك آرایشگر آوردند گفتند: هرچه پول داریم می‌دهیم، این چاله چوله‌های صورت را بتونه كن و این را درست كن. (خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمی‌شود. حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست.


عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت. رفت در یك اتاق و در را بست. جانمازش را باز كرد، دستش را به مهر كربلا مالید.گفت:حسین خواستگار برای من نمی‌آید. من صورتم گیر دارد. هنرنمایی كن. دستش را به مهر كربلا مالید، نزد داماد رفت.


تا داماد این را دید، دید انگار خوشگل‌ترین زن‌هاست. یكی از علمای بزرگ قم می‌گفت. می‌گفت: هفتاد سال با هم زندگی كردند، با این پسر. اینقدر هم این پسر این زن را دوست داشت كه وقتی این پیرزن می‌خواست بیرون برود، می‌دوید از زیر قرآن او را رد می‌كرد. می گفت: می‌ترسم چشمش كنند اینقدر كه خوشگل است. یعنی زشت نزد انسان خوشگل می‌شود. ما نمی‌دانیم. نمی‌دانیم چه می‌شود. كارها دست خداست.


ما یك ماموریتی داریم، درس بخوانیم. تلاش كنیم، دقت كنیم، سرهم بندی نكنیم. كارمان را خوب انجام دهیم. اما باید بدانیم چند درصدی بیشتر نیستیم. مثل برق كشی، اما اصل برق كارخانه برق است. ممكن است همه‌ی برق‌كشی خیلی فنی و استاندارد باشد، اما برق از كارخانه وصل نشود. همیشه كارهایمان را به خدا بسپاریم.
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
اگر ما به اندازه‌ای که این بچه به مادرش اطمینان دارد به خداوند اطمینان داشتیم،
و می‏دانستیم که هر چه از او بخواهیم می‏دهد،
هیچ مشکلی نداشتیم و همۀ کارهایمان درست می‏شد.
العبــــــــــــــــــــد ــ محمدتقی بهجت

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید . خدا لبخند زد وقت من ابدی است . چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد ...
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .
زمان حال فراموش شان می شود .
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
بعد پرسیدم ...
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .
اما می توان محبوب دیگران شد .
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن .
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .
و یاد بگیرن که من اینجا هستم .
  •  
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

شمیم بهار

 

حضرت معصومه

 

به مناسبت ورود پربرکت فاطمه معصومه علیهاالسلام به قم

حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در سال 201 قمری در پی انتقال اجباری امام رضا علیه السلام به خراسان، بعد از یک سال تحمل دوری برادر بزرگوارش از مدینه منوره عازم خراسان گردید. از آن جایی که حضرت فاطمه معصومه علیها السلام پیام آور فرهنگ و معارف اهل بیت علیهم السلام و مدافع مظلومیت امامان شیعه و تداوم بخش راه پدر بزرگوارش در مبارزه با طاغوت های زمان بود، عوامل حکومتی بنی عباس، در شهر ساوه به کاروان حامل آن حضرت حمله کرده و همراهان آن حضرت را به شهادت رساندند. حتی طبق نوشته استاد محقق سید جعفر مرتضی عاملی در کتاب حیاة الامام الرضا علیه السلام، آن حضرت را نیز مسموم نمودند.(1) حضرت فاطمه معصومه علیها السلام بر اثر مسمومیت و شدت غم و اندوه در شهر ساوه بیمار گردید و فرمود: مرا به شهر قم ببرید; زیرا از پدرم شنیدم که می فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ماست.(2) برای همین حضرت معصومه علیها السلام در 23 ربیع الاول سال 201 قمری به شهر قم وارد شده و مورد استقبال عده زیادی از مردم مشتاق و شیفته اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت. آن بزرگوار بعد از 17 روز اقامت در منزل موسی بن خزرج که به «بیت النور» شهرت یافت، در دهم ربیع الثانی سال 201 هجری دیده از جهان فرو بسته و در «باغ بابلان » محل فعلی مزار آن حضرت دفن گردید.

 

نمی از آثار و برکات هجرت

ورود حضرت فاطمه معصومه علیها السلام به شهر قم و دفن پیکر مطهر آن بانوی مجلله در این شهر، آثار و برکات فراوانی را به همراه داشته است. از لحظه ورود نبیره رسول الله صلی الله علیه و آله به قم، پیوسته این شهر از جهات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، عمرانی و اقتصادی رو به رشد و پیشرفت نهاد، تا اینکه در میان شهرهای شیعه نشین از شهرت جهانی برخوردار شد و یکی از شهرهای مهم جهان اسلام به شمار آمده و از مراکز مهم فرهنگی و فقهی شیعه گردید و از همه مهم تر به عنوان هسته مرکزی و پایگاه اصلی بزرگترین و باشکوهترین انقلاب در تاریخ جهان گردید. تاثیر این واقعه تاریخی را می توان با مطالعه زوایای تاریخی این شهر به دست آورد.

امام صادق علیه السلام ده ها سال قبل از ورود حضرت معصومه علیها السلام به شهر قم، پیش بینی کرده و فرموده بود: زمانی می رسد که از قم علم و دانش به دیگر شهرها از شرق تا غرب عالم منتشر می شود، تا جایی که این شهر اسوه و الگوی شهرهای دیگر گشته و هیچ کس در روی زمین باقی نمی ماند که از قم به او بهره های علمی و دینی نرسد تا آنکه زمان ظهور حجت خدا و قائم ما فرا رسد

مهد علم و دانش

بعد از ورود حضرت معصومه علیها السلام به قم و دفن پیکر مطهر آن حضرت در این سرزمین مقدس، علویان و سادات بیشتری به این شهر روی آوردند، توجه شیعیان به این نقطه فزونی یافت و علما و مشاهیر شیعه در طول تاریخ به این مکان مقدس توجه نشان دادند، مهاجرت به این شهر زیاد شد و موقعیت مذهبی قم تثبیت و استحکام تاریخی یافت تا اینکه منجر به رونق گرفتن حوزه علمیه گردید.

تاریخ این کانون علم و فقاهت به قرن ها قبل بر می گردد. ابراهیم بن هاشم قمی، سعد بن عبدالله قمی، احمد بن اسحاق قمی، علی بن بابویه قمی و ده ها محدث و عالم شیعی از اوایل قرن سوم هجری به بعد، زمینه گسترش علم و ادب و حدیث را در این شهر ایجاد کرده بودند. این حوزه علمی کم و بیش تداوم داشت و ترویج علم در این شهر همچنان در طول تاریخ ثمرات پرباری به همراه می آورد تا آنکه مرحوم میرزای قمی عالم جلیل القدر عصر قاجار، به این شهر روی آورد و به حرکت علمی این دیار شتاب بخشید.

هجرت ملاصدرا فیلسوف نامی شیعه به قم چهره دیگری به این حرکت داد. سکونت مرحوم فیض کاشانی در قم و تاسیس مدرسه فیضیه در جوار حرم مطهر حضرت معصومه علیها السلام، رشد فکری و فضای علمی این شهر را دگرگون نمود.

این رشد علمی همچنان رو به بالندگی بود تا در سال 1315 شمسی مرحوم شیخ عبدالکریم حائری پرچمدار علم و فضیلت از اراک به قم آمده و روحی تازه به کالبد این کانون فقاهت و معنویت دمید. اقبال آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله به قم، فعالیت های فرهنگی واجتماعی را در این شهر تسریع نموده و همچنین ورود مراجع و دانشمندان بزرگ شیعی و همراهی آنان با حرکت حوزه علمیه در شکوفائی آن نقش به سزایی داشت.

امروزه به برکت معنوی حضرت فاطمه معصومه علیها السلام، مجمع بزرگی از مراجع، آیات عظام و فقیهان و مجتهدان در این شهر نورانی و ملکوتی ایجاد شده است که مورد توجه جهانیان می باشد. هم اکنون خیل عظیمی از طلاب و دانش پژوهان علوم اسلامی در این حوزه مقدسه به تحصیل و تدریس اشتغال دارند که این امر آینده روشن و بالنده تری را نوید می دهد. رونق علمی شهر قم را امام صادق علیه السلام ده ها سال قبل از ورود حضرت معصومه علیها السلام به شهر قم، پیش بینی کرده و فرموده بود: «زمانی می رسد که از قم علم و دانش به دیگر شهرها از شرق تا غرب عالم منتشر می شود، تا جایی که این شهر اسوه و الگوی شهرهای دیگر گشته و هیچ کس در روی زمین باقی نمی ماند که از قم به او بهره های علمی و دینی نرسد تا آنکه زمان ظهور حجت خدا و قائم ما فرا رسد». (3)

قم حرم اهل بیت است. قم مرکز علم است. قم مرکز تقواست. قم مرکز شهادت و شهامت است. از قم علم به همه جهان صادر شده است و می شود و از قم شهادت به همه جا صادر می شود

پایگاه باشکوه ترین انقلاب تاریخ

از مهم ترین ویژگی های شهر قم و آثار و برکات حضرت معصومه علیها السلام تشکیل هسته های مرکزی انقلاب اسلامی ایران در این نقطه حساس کشور می باشد. شهر قم بستر قیام و انقلاب و پرورشگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران است. اکثر حوادث انقلاب اسلامی با این شهر مرتبط بوده است و البته به وقوع چنین حادثه ای در شهر قم در گفتار ائمه اطهار علیهم السلام نیز اشاره شده است و روایت معروف حضرت کاظم علیه السلام در این مورد، قابل انطباق با انقلاب اسلامی ایران است.(4)

این نوشتار را با کلامی از حضرت امام خمینی رحمه الله - که به این شهر افتخار می کرد - به پایان می بریم:

«قم حرم اهل بیت است. قم مرکز علم است. قم مرکز تقواست. قم مرکز شهادت و شهامت است. از قم علم به همه جهان صادر شده است و می شود و از قم شهادت به همه جا صادر می شود. قم شهری است که در آن ایمان و علم و تقوا پرورش یافته، و... از زمان ائمه اطهار علیهم السلام مورد توجه اسلام بوده است، و از قم تقوا، شجاعت، شهامت، و همه فضایل به همه جا صادر می شد و صادر خواهد شد.

علمایی که در قم من ادراک کرده ام، کسانی بودند که در دنیا نمونه بودند، در علم و در تقوا و من امیدوارم که ادامه پیدا کند این علم و تقوا در شهر شما تا زمان ظهور امام زمان سلام الله علیه».(5)

 

پی نوشت:

1) حیاة الامام الرضا علیه السلام، ص 428.

2) ودیعه آل محمد صلی الله علیه و آله، ص 12.

3) بحارالانوار، ج 60، ص 213.

4) امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: «رجل من اهل قم یدعوا الناس الی الحق، یجتمع معه قوم کزبر الحدید، لاتزلهم الریاح العواصف و لا یملون من الحرب و لایجبنون و علی الله یتوکلون والعاقبة للمتقین; مردی از اهل قم [به پا می خیزد و] مردم را به حق فرا می خواند. گروهی به یاری او بر می خیزند که مانند قطعه های آهن هستند، تندبادها [ی حوادث و مشکلات] آنان را متزلزل نمی کند و از جنگ خسته نمی شوند و نمی ترسند و بر خدا توکل می کنند. پیروزی نهایی از آن پرهیزکاران است»؛ همان، ج 57، ص 216.

5) صحیفه امام، ج 13، ص 165.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
134250_275.jpg
جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر تأکید می‌ورزید:

1- اختصاص قلب به خدا 


توصیۀ همیشگی شیخ این بود: «کوشش کن که قلب تو فقط برای خدا باشد. وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا در آنجا است. وقتی خدا در قلب تو باشد، همه چیز در آنجا حاضر و ظاهر خواهد شد. و چون خدا در آنجا است، ارواح تمام انبیاء و اولیا آنجاست (امام زمان (عج) آنجا است) اراده کنی مکه و مدینه و ... همه نزد تو هستند ... پس کوشش کن قلبت فقط برای خدا باشد!»


2ـ دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان


جناب شیخ می‌فرمود: «اغلب مردم اظهار می‌‌کنند که امام زمان (عج) را از خویش تن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!»
جناب شیخ خود همیشه متوجه آن حضرت بود و ذکر صلوات را هیچگاه بدون «و عجل فرجهم» نمی‌گفت و جلسات ایشان بدون یاد و تجلیل از وجود مقدس امام عصر (عج) و دعا برای تعجیل فرج آن حضرت برگزار نمی‌شد.


3ـ انس با قرآن و قرائت آیۀ 80 سورۀ اسراء شبی 100 مرتبه تا چهل شب


جناب شیخ بر تلاوت قرآن، به ویژه تلاوت سورۀ صافات در صبحگاهان و تلاوت سورۀ حشر در شبانگاهان، تأکید می‌ورزید و تلاوت این دو سورۀ را در صبح و شام برای دست یافتن به صفای مفید می‌دانست. آن بزرگوار، برای تشرف به محضر حضرت ولی عصر(عج) و قرائت کریمه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» را تا 40 شب، شبی 100 مرتبه، توصیه می‌فرمود.


یکی از شاگردان شیخ به نزد شیخ می‌آمد و عرض می‌نماید: «این دستورالعمل را انجام دادم، ولی موفق نشدم!» جناب شیخ توجهی می‌کند و می‌فرماید: «هنگامی که در مسجد نماز می‌خواندید، سیدی به شما فرمود: «انگشتر به دست چپ کردن کراهت دارد و شما گفتید: «کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان بودند»


دو نفر مغازه‌دار عهده دار زندگی خانواده سیدی می‌شوند. یکی از آن دو، برای تشرف به محضر امام زمان (عج)، ذکر سفارش شده شیخ را شروع می‌کند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان سید نزد او می‌آید و یک قالب صابون می‌خواهد. مغازه دار می‌گوید: «مادرت هم فقط ما را شناخته است فلانی هم هست. می‌توانید از او بگیرید» این شخص می‌گوید: «شب که خوابیدم، ناگهان متوجه شدم از بیرون حیاط مرا صدا می‌زنند... در منزل را گشودم، دیدم سیدی روی خود را پوشانده است و می‌گوید: «ما خود می‌توانیم بچه‌هایمان را اداره کنیم، ولی می‌خواهیم شما به جایی برسید!»


شوق وصال در آخرین لحظه


و اما بشنوید آخرین لحظات عمر پر برکت جناب شیخ را از زبان فرزند گرامی‌اش: «... وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قلبه نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت: «آقا جان! خوش آمدید!» دست داد و دراز کشید و در حالی که آخرین خنده بر لب داشت، جان به جان تسلیم کرد.»

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
 

 

خواست شیطان بد كند با من ولی احسان نمود

 

از بهشتــم بــرد بیـــرون بستــه جانان نمود

 

خواست از فــردوس بیرونـــم كنــد خـــوارم كند

 

عشق پیدا گشت و از مُلك و مَلَك پرّان نمود

 

دولابی

 

 

«حاج محمداسماعیل دولابی» و یا به قول خودش «كل اسماعیل»، هر چند از علم دین بی بهره نبود ولی با مركبی رهوارتر از علوم رسمی به سر منزل كمال ره می‏سپرد. مركب سیر او جذبه‏ای الهی بود كه از مجرای فیوضات قدسیه حضرت اباعبداللَّه‏علیه السلام به او عطا شد. همان طریق آشنایی كه استاد گرانقدر عرفان علامه طباطبایی و مرحوم قاضی، از اسرار آن پرده برداشته‏اند:

«سَرَیان فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهداعلیه السلام است و پیشكار این فضیلت هم، حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس‏علیه السلام است.1

و خود نیز اینگونه به علامه فرموده‏اند كه: «اگر من به جایی رسیده باشم از دو چیز است: قرآن كریم و زیارت سیدالشهداعلیه السلام»2

درباره چگونگی تحول روحی و معنوی حاج محمداسماعیل دولابی خود ایشان چنین می‏گوید:

«در روزگار نوجوانی به عتبات عالیات مشرف شدم. آنجا اولین بار بود كه طلبه‏ها را می‏دیدم. بسیار علاقمندشان شدم. خیلی دلم می‏خواست كه مشغول درس و بحث شوم ولی مشكلات مانع بود از جمله زخم بدنم بود كه بسیار آزارم می‏داد.

هر چه به حرم امیرالمؤمنین‏علیه السلام می‏رفتم خوب نمی‏شد، تا اینكه برای زیارت وداع روانه حرم نورانی سیدالشهداءعلیه السلام شدم در حالی كه توجه به خوب شدن بیماریم نداشتم، قبل از تشرف، شیخی به بنده گفت ناراحت نباش، اینها قادرند آنچه را كه می‏خواهند اینجا به تو بدهند، در تهران به تو بدهند.

به ایران مراجعت كردم... در ایران اولین كسانی كه برای دیدن من به عنوان زائر عتباب به منزل ما آمدند دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی كردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمی‏گشتم جلوی در اتاق پرده‏ها كنار رفت و حالت مكاشفه‏ای به من دست داد و در حالی كه سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم.

دیدم بالای سر ضریح امام حسین‏علیه السلام هستم، به من حالی كردند كه آنچه را كه می‏خواستی از حالا به بعد تحویل بگیر. آن دو آقا سید با یكدیگر صحبت می‏كردند و می‏ گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبداللَّه‏علیه السلام بود و اشخاصی كه به آنجا می‏آمدند بی آنكه لازم باشد كسی ذكر مصیبت بكند می‏گریستند.

در اثر عنایات حضرت اباعبداللَّه‏ علیه السلام كار به گونه‏ای بود كه خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی، مرحوم آیت‏اللَّه شیخ محمد بافقی و مرحوم آیت‏اللَّه شاه‏ آبادی بدون اینكه من به دنبال آن‏ها بروم و از آنها التماس و درخواست كنم با علاقه خودشان به آنجا می‏آمدند.»3

 


 

 

 


 

 

1) دریای عرفان، شرح حال آیت اللَّه قاضی.

2) دریای عرفان، شرح حال آیت اللَّه قاضی.

3) نقل از كتاب «مصباح الهدی»، ص 15 و در «كوچه‏های عشق»، ص 45.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

/3* (g /

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتدال و تنوع در غذا

یکی از توصیههای مرحوم آیت الله العظمی بهجت برای تندرستی این است که در غذا، اعتدال داشته باشیم و از افراط و تفریط بپرهیزیم. ایشان در این باره میگویند: (1)

«اعتدال در غذا برای سلامتی مزاج خیلی مفید است. اگر انسان همیشه به نان خوردن عادت داشته باشد، بهتر است گاهی برنج بخورد؛ و اگر همیشه برنج میخورد، بهتر است گاهی نان و یا آش بخورد و تنوع در غذا داشته باشد.

شخصی دندانش درد میکرد، نزد طبیب رفت که آن را بکشد؛ طبیب گفت: «اگر سر درد گرفتی، سرت را هم میکشی؟! اعتدال معده، دنداندرد را هم برطرف میکند.» و بالاخره آن آقا دندانش را نکشید.»

 

عمل به طبّ مأثور از اهل بیت علیهم السلام

با توجّه به این که علم الهی معصومین علیهم السلام، محدود به امور معنوی نیست؛ قطعا اگر درباره مسائل طبّی و امور مربوط به تندرستی، توصیهای داشته باشند، بهترین توصیه است. اگر روایتی از معصوم (علیه السلام) صادر شده باشد، شکی در صحّت آن نیست. هرچند بسیاری از معارف اهل بیت به دست ما نرسیده است، اما در میان همین مقداری که در دسترس ماست گنجینههای گرانبهایی یافت میشود که عمل به آن نجاتبخش است.

از توصیههای برخی از بزرگان، عمل به دستورات طبّی است که از ایشان (علیهم السلام) به دست ما رسیده است.

 

آیت الله العظمی بهجت در این باره میفرمایند: (2)

«مرحوم مجلسی در یکی از مؤلَّفاتش نوشته است: «اگر انسان به طبّ مأثور از ائمّه اطهار علیهم السلام عمل کند، به بیماری مبتلا نمیشود؛ زیرا آنها عالِم به خواصّ مأکولات و سبزیها و چیزهای دیگر هستند.» بنده هم فیالجمله دیدهام شخصی به طبّ مأثور عمل کرد، حدود هشتاد سال داشت و مریض نشده بود. زمانی که ما در نجف بودیم و وبا زیاد شیوع داشت، ایشان به عیادت بیماران میرفت، با این حال به بیماری دچار نشد و فقط در اواخر عمر مرضش این بود که به نماز جماعت نمیآمد و به استراحت میپرداخت. البته برای کارهای دیگر بیرون میآمد و نمیدانم که آیا در وقت وفات مریض شد و یا خیر.»

 

و درجایی دیگر میفرمایند: (3)

«انسان میتواند با رعایت آداب شرعی و دستورهای دینی، از اطبّاء مستغنی شود.

آقایی به فرزندانش تذکّر میداد: سفارش در فلان دفتر نوشتهام و آن این است که هر روز صبح، یک عدد سیب میل کنید، و کاری به دکترها نداشته باشید.

آقایی که نود الی صد سال سن داشت، میگفت: هر صبح یک سیب رنده میکنند و من میخورم و میتوانم از جا بلند شوم و در طول سال، در خانه سیب نگه میداریم.»

 

در تأیید کلام بالای آیت الله العظمی بهجت(ره)، مطلبی را از شیخ محمدتقی بهلول (ره) نقل میکنیم: (4)

«نسبت به بقیه مردم خیلی کمترمریض میشوم... به دود محتاج نیستم، خوراکم را از روی طب‌الرضا می‌خورم...

بگذارید تاریخش را برایتان خلاصه کنم؛ خلاصه‌اش این است که خلفای عباسیه از بس که به حیات خود پابند بودند که صحیح و سالم باشند، هر کدام در پایتخت خود یک دکتر اروپایی دائمی داشتند که هر وقت محتاج شدند به او مراجعه کنند. مأمون هم یک دکتر داشت. وقتی که امام رضا(علیه السلام) را ولیعهد خود کرد، یک روز در مجلس مأمون، امام رضا (علیه السلام) با آن دکتر روبه‌رو شدند. آن دکتر از ایشان پرسید: «جدّ شما با این‏که تصدیق طبابت کرده و گفته: «العلم علمان علم الابدان و علم الادیان»، (5) پس چرا در طب کتابی ندارد؟ و خدایتان در قرآن چرا در باره طب چیزی نگفته؟»

امام رضا (علیه السلام) جواب دادند‌: «خدای ما همه طب را در قرآن در یک کلمه گفته: کلوا و اشربوا و لا تسرفوا. (6) اگر کسی به این کلمه عمل کند، بیمار نمی‌شود و به طبیب هم احتیاج پیدا نمی‌کند. و جدم فرموده:‌ المعدة بیت کل داع و الحِمیَة رأسُ کل دواء؛ (7) شکم مایه درد است و پرهیز مایه دوا».

مأمون گفت: «خیلی خوب است که شما این را یک کمی بسط بیشتری بدهید.» امام رضا (علیه السلام) قبول کردند و رساله‌ای در طبابت نوشتند و به مأمون دادند و او منتشر کرد. این رساله به «رسالهی ذهبیّه» مشهور شد و شاید الآن هم در بعضی از کتاب‌فروشی‌های مشهد پیدا شود. من «رسالهی ذهبیه» امام رضا (علیه السلام) را از بر دارم و یک عمر است که به دستورات آن عمل می‌کنم، مخصوصاً دستوری را که حضرت درباره وعده‌های غذایی به مأمون دادند و از این بابت خیلی کم گرفتار مرض می‌شوم و حالم خوب است.»

 

هم غذا و هم دوا

آیت الله العظمی بهجت سه غذا را به عنوان موادّی که هم جنبه غذائیت دارند و هم دوا هستند، معرفی میکنند و در این باره میگویند: (8)

«خرما، شیر، ماست، زیت (9)، جامع بین غذا و دواست؛ در بسیاری از موارد انسان به غذایی میل دارد، ولی مظنون است که مضرّ و موجب مرض و یا مُبطِئ (10) است.»

 

خرما، علاج سرطان

آیت الله العظمی بهجت گفتهاند: (11)

«تعجب است که با این همه پیشرفتهای علمی و طبّی هنوز نتوانستهاند سرطان را علاج و یا از آن جلوگیری کنند و یا اینکه بفهمند از چه حاصل میشود. میگویند: عراق و مناطقی که نخلستان دارد و خرماخیز است، مبتلایان به سرطان خیلی کم و نادر هستند. یکی از اطبّاء مدّعی بود که دارویی کشف کرده است که میتواند سرطان را درمان کند و گفته است که آن را از «قانون» شیخ ابنسینا برگرفته و عمدهی اجزای آن شیره خرماست.»

 

ضرر غذای سرخ کرده

در بسیاری از اوقات، ممکن است برای غذاهایی که دوست داریم، خواصّی بتراشیم و از ضررهای آن غفلت کنیم؛ مانن غذاهای سرخکردنی. گاهی هم برخی غذاها را با وجود اینکه خواص مفیدی دارند، به دلیل این که لذیذ نیستند، رها میکنیم. مرحوم آیت الله العظمی بهجت میگویند: (12)

«ما غذاهای لذیذ را خوب و مفید و غذاهای غیر لذیذ را بد میدانیم در حالی که چه بسا غذاهایی که با روغن سرخ شده مضرّ باشند ولی غذای آبپز نظیر آب گوشت مفید باشد.»

 

رعایت نظم در غذا خوردن و خوابیدن

از توصیههایی که از معصومین و بزرگان به ما رسیده است، حفظ نظم در همه کارها و از جمله در خواب و خوراک است. شاید مشغلههای روزانه، خیلی از وقتها باعث بینظمی در این امور شود.

آیت الله العظمی بهجت میفرمایند: (13)

«اخلال در نظم خوردن غذاو هضم آن، و نیز اخلال در نظم خواب و دیگر کارها، موجب تأخیر تأثیر در آنها است؛ لذا درباره رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، آمده است: «کانَ إدامُهُ الْجوعَ» (14)؛ جوع و گرسنگی، خوراک و غذای ایشان بود.

...آری قرآن و عترت –علیهم السلام- دنیای ما را نیز تأمین کردهاند.»

 

 

تا گرسنه نشدید نخورید، پیش از سیر شدن، از غذا دست بردارید

نان

آیت الله العظمی بهجت رحمه الله: (15)

«یکی از مصریها نوشته است: یَجِبُ أنْ یَتَجَنّبَ المریضُ الدواءَ، کَما یَتَجَنّبُ مِن السّمّ (16)

... در روایات ما آمده است: تا گرسنه نشدید نخورید، و پیش از آنکه سیر شوید از غذا دست بردارید.

شیخ الرئیس هم کلمهای دارد که خیلی عجیب است. میگوید:

الطّبُّ مجموعٌ فی هذه الکلمة:

اجْعَلْ طعامَکَ کلَّ یومٍ مرّةً

وَ احْذَرْ طعاما قبلَ هضمِ طعامٍ

[در هر روز، یک وعده غذا بخور و پیش از اینکه غذای اولی هضم شود، از خوردن غذا بپرهیز.]

یعنی: گرسنگی کشیدن بیشتر موجب صحّت است تا پرخوری و سیری.

...گویا معروف است که اگر کسی چهل ساله بشود و دوای صحّت خود را نیابد، [خیری در او نیست].

نقل شده است: وقتی مار چشمش نابینا میشود، از محلّی که زندگی میکرد به محلّی دیگر میرود و بینا میشود.

انسان اگر داء و دوای خود را تشخیص دهد، هیچ ضرری به او نمیرسد، و لا اقلّ من الاحتیاط (17)»

 

درمان «دیابت»

درباره درمان بیماری قند (دیابت) پرسشهایی از مرحوم آیت الله العظمی بهجت شده است، که ایشان این پاسخها را (در سه جای مختلف) گفته اند: (18)

«شاید باید زیاد به مسافرت بروی و ورزش کنی.»

در پاسخ جوانی که همین بیماری را داشت: «بینالطلوعین در هوای آزاد قدم بزنید.»

«هندوانه ابوجهل (حنظل) بخورید، البته بسیار کم، زیرا زهر است.»

 

لذت طعام را روزهداران میدانند

اگر انسان طعم گرسنگی را بچشد، در این صورت است که غذا برای او بسیار لذیذ خواهد بود و قدر این نعمتهای الهی را بهتر خواهد دانست. از جمله شخص روزهدار که افطار برایش بسیار لذّتبخش است، هم از نظر لذّت جسمی و هم معنوی؛ البته هنگام افطار و سحری خوردن، آنقدر شکمش را پر نکند که اصلا گرسنگی را احساس نکند.

آیت الله العظمی بهجت در این باره میفرماید: (19)

«همچنین در روایت است که:

لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ فَرْحَةٌ عِنْدَ إِفْطَارِهِ وَ فَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ (20)؛ [روزهدار دو خوشحالی دارد: یکی هنگام افطار و دیگری هنگام دیدار پروردگار.]

البته این در صورتی است که در فطور و سحری، نخوردنِ در روز را تدارک نکند.

دوازده روز از رمضان گذشته بود، روزهداری در مسجد کوفه میگفت: تا به حال گرسنه نشدهام، صوم هم برای او جوع آور نیست!

با اینکه بعضی طالب چلو مرغ و غذاهای لذیذند، [اما] درباره مقدار خوردن در روایات آمده است «وقتی که گرسنه شدی بخور». اگر انسان گرسنه باشد نان خالی هم برای او لذیذ است، لذت طعام را صائمین میدانند.»

 

ایشان در جایی دیگر میگویند: (21)

«امتحان شده و مجرّب است در وقت افطار، نان و چای برای صائم از طیّباتی که دیگران میخورند، بیشتر لذّت دارد.

آری قرآن و عترت –علیهم السلام- دنیای ما را نیز تأمین کردهاند.»

 

روایت بالا که آیت الله العظمی بهجت بیان کردند، از امام صادق علیه السلام نقل شده است. مشابه روایت مذکور، حدیث قدسی هم داریم که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم و در حدیث دیگری امام سجاد علیه السلام از خداوند متعال نقل فرمودهاند که: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أَجْزِی بِهِ وَ لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ حِینَ یُفْطِرُ وَ حِینَ یَلْقَى رَبَّهُ... (22)

 

مایعات خواب آورند

آیت الله العظمی بهجت درباره علاج بیخوابی گفتهاند: (23)

«خوردن مایعات و ماست و خیار، برای زود خوابیدن خوب است؛ البته شاید هضم خیار سنگین باشد ولی آبدوغ –هرچند یک لیوان در شب خورده شود- برای خواب مفید است.»

البته توصیههای دیگری هم درباره علاج بیخوابی دارند، که ما فقط بخشی را که مربوط به خوردنیها بود، آوردیم. (24)

 

 

پی نوشت ها:

(1) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص338

(2) پرسشهای شما، پاسخهای آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص175و 176

(3) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج3، ص238

(4) شیعه آنلاین

(5) بحار الانوار، ج1، ص220؛ بحار الانوار، ج30، ص414؛ بحار الانوار، ج62، ص122؛ کنز الفوائد، ج2، ص107

(6) سوره اعراف/ آیه31

(7) بحار الانوار، ج59، ص290؛ طب النبی، ص19

(8) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص146

(9) روغن زیتون

(10) بهبودی از بیماری را به تأخیر بیاندازد

(11) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج3، ص158

(12) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج2، ص248

(13) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص146

(14) نهج البلاغة/227؛ بحار الانوار، ج14، ص238

(15) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج3، ص238

(16) بیمار، همانگونه که از خوردن زهر اجتناب میکند، باید از خوردن دارو بپرهیزد

(17) حد اقل باید احتیاط کند

(18) پرسشهای شما، پاسخهای آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص175و 176 / گوهرهای حکیمانه، ص17

(19) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص226

(20) الكافی، ج4، ص65؛ من‏لایحضره‏الفقیه، ج2، ص76؛ وسائل‏الشیعة، ج10، ص397 و ص403

(21) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص146

(22) من‏لایحضره‏الفقیه، ج2، ص75؛ وسائل‏الشیعة، ج10، ص400؛ مستدرك‏الوسائل، ج7، ص498

(23) در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج2، ص14

(24) همان

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

 
دخترک
 
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود

روی نیمکتی چوبی

روبروی یک آبنمای سنگی :

پیرمرد از دخترک پرسید : غمگینی؟!!

- نه ...

- مطمئنی؟! ......

- نه ...

- چرا گریه می کنی؟ !

- دوستام منو دوست ندارن ...

- چرا؟

-چون قشنگ نیستم ...

- قبلاً اینو بهت گفتن؟

- نه ...

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم ...

- راست می گی؟

- از ته قلبم آره ...

- دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد ...

چند دقیقه بعد پیرمرد اشکاشو پاک کرد کیفش رو باز کرد،

عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت ...


بعضی وقتا یه خرده سعی کنیم: چیزی رو ببینیم که اطرافیان میخوان ...

چیزی رو بشنویم که اطرافیان میخوان ...

چیزی رو بگیم که اطرفیان میخوان ....

 

ماها نمی دونیم که شاد کردن دل مومن یا اصلا یه انسان چقدر پیش خدای عزیزمون دوست داشتنیه !

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

0_small-boy-in-the-store.jpg

ارزیابی عملکرد خود

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

 

 

پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.
پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |


آیت الله مجتهدی تهرانی
امام صادق علیه سلام : آنگاه که در بسترت مأوا می کنی دقّت کن که امروز از چه چیزهایی بهره گرفتی و چه چیزی گرد آوردی و به یاد بیاور که می میری و قیامتی هم داری که آنجا باید حساب پس بدهی.

 

 

 

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در درس اخلاق خود در خصوص توجه به اعمال و رفتارهای روزانه می گوید:

 

رُوِیَ عَنِ الصّادق (علیه السلام) قال:

 

إِذَا أَوَیْتَ إِلَى فِرَاشِکَ فَانْظُرْ مَا سَلَکْتَ فِی بَطْنِکَ وَ مَا کَسَبْتَ فِی یَوْمِکَ وَ اذْکُرْ أَنَّکَ مَیِّتٌ وَ أَنَّ لَکَ مَعَاداً.

ترجمه: آنگاه که در بسترت مأوا می کنی دقّت کن که امروز از چه چیزهایی بهره گرفتی و چه چیزی گرد آوردی و به یاد بیاور که می میری و قیامتی هم داری که آنجا باید حساب پس بدهی.

 

شرح حدیث: روایت از امام صادق(صلوات الله علیه) منقول است که حضرت فرمودند: «آنگاه که در بسترت مأوا می کنی»، این کنایه است از شب که انسان معمولاً استراحت می کند و کارهای روزانه اش تمام می شود و می خواهد بخوابد. «إِذَا أَوَیْتَ إِلَى فِرَاشِکَ»، آنگاه که در بسترت مأوا می کنی، «فَانْظُرْ مَا سَلَکْتَ فِی بَطْنِکَ»؛ آنجا دقّت کن ـ تعبیر به نظر یعنی دقّت ـ بررسی کن که چه در شکمت کردی.

 

این هم کنایه است؛ یعنی امروز از امور دنیایی از چه چیزهایی بهره گرفتی؛ «مَا سَلَکْتَ فِی بَطْنِکَ» یعنی از چه چیزهایی بهره گرفتی؛ از صبح که بلند شدی تا حالا از چه چیزهایی بهره گرفتی؟ این یک فکر. فکر دوم، «وَ مَا کَسَبْتَ فِی یَوْمِکَ»؛ امروز چه به دست آوردی؟ چه چیزی گرد آوردی؟ این هم فکر دوم هم آنهایی را که مصرف کردی و هم آنهایی را که به دست آوردی، فکرش را بکن. چه چیزی مصرف کردی؟ چه چیزی به دست آوردی؟

 


 

ما یک محاسبه سالانه داریم که معمول است و آن هم نسبت به دخل و خرجهاست. امام صادق (علیه السلام) محاسبه یومیه و روزانه را مطرح کرده اند.

 


 

می گویند شب که شد، دخل و خرجهایت را حساب کن. اولی خرج بود «مَا سَلَکْتَ فِی بَطْنِکَ» دومی هم دخل بود «مَا کَسَبْتَ فِی یَوْمِکَ». دخل و خرجهای امروزت را حساب کن.

 

دو چیز هم بعدش می گویند که فکر کن. وقتی انسان دخل و خرجها را کردی چه چیزهایی را مصرف کردی و چه چیزهایی را هم بدست آوردی. از کجا بود. حالا بعد «وَ اذْکُرْ أَنَّکَ مَیِّتٌ»، تو می میری؛ وقتی دخل و خرجهایت را حساب کردی، بعدش این فکر را بکن و به یاد بیاور که می میری. اینجا تعبیر به «وَ اذکُر» می کند؛ یعنی این مسأله ای نیست که من بخواهم به تو بگویم که می میری؛ بلکه خودت می دانی که می میری، اما یادت رفته است.

 

«ذکر» یعنی یاد آوری؛ یعنی آدم یک چیزی را می-دانسته و فراموش کرده، لذا می گوید به یادت بیاور. مُردن یک امر وجدانی است؛ اما امروز مثل اینکه مُردن یادت رفته بود! چه چیزهایی خوردی؟ چه چیزهایی بردی؟ «وَ اذْکُرْ أَنَّکَ مَیِّتٌ». اول به یادت بیاور که می میری، دوم «وَ أَنَّ لَکَ مَعَاداً»؛ تو قیامت هم داری که آنجا باید حساب پس بدهی.

 

یک محاسبه روزانه بسیار ساده را امام صادق (علیه السلام) می فرمایند که هر کس باید این محاسبه را انجام دهد. وقتی رفتی در بسترت، آنجا این یادت نرود که امروز چه خوردی؟ چه بردی؟ چه چیزهایی را مصرف کردی؟ چه چیزهایی را به دست آوردی؟ از کجا آوردی خوردی؟ خیلی روشن و ساده اش کردم.

 

بعد هم این دو چیز یادت نرود؛ یک: می میری؛ دو: قیامت هم داری که باید حساب هم پس بدهی. این غیر از آن حساب سالانه است. همین برای انسان نقش سازندگی دارد.

 


 

منبع: دفتر اطلاع رسانی آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی

  •  
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

94595_634639440061719015_l.jpg


بچه‏ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز مى‏خرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده. بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟دانستم که دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما مى‏گوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولى در عمل کوتاهى مى‏کنیم؟
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

استاد انصاریان


امام على علیه السلام مى‏فرمود: «كفى بالموت واعظاً»: برای موعظه مرگ کافی است . پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله همواره مردم را به تشییع جنازه و رفتن به قبرستان تشویق مى‏كردند.

 

 

داستان ذیل برگرفته از پایگاه حضرت استاد شیخ حسین انصاریان گرفته شده است:

 

از كتاب یك استاد دانشگاه این قصه را براى شما مى‏گویم. در دانشگاه بغداد استادى باسواد و شیعه به نام «أحمد أمین» مشغول تدریس بود، خیلى هم مورد علاقه دانشجوها و اساتید بود، آدم وزین و باوقارى بود، ایشان یك كتاب سه جلدى به زبان عربى به نام «التكامل فى الاسلام» نوشتند.

 

به قدرى زیبا در این كتاب فرهنگ خدا را مورد تحلیل قرار داده است كه هر بى‏دینى این كتاب را بخواند، یا متدین مى‏شود یا عاشق اسلام مى‏شود و متوجه مى‏شود كه این فرهنگ، در همه برنامه‏ها، ساختمان عجیبى دارد.

 

ایشان مى‏فرماید: دو نفر قرار مى‏گذارند با هم از دورترین نقطه با پاى پیاده به كربلا براى زیارت حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام بیایند، و در روز اربعین كربلا باشند.

 

انسان در مسیر كربلا، توسل و تمسك خاصى دارد، در یك كویر بى‏نشان كه درخت و دهى پیدا نبود، راه را گم مى‏كنند.

هوا هم در نهایت گرمى بود، یكى از آنها، از شدت تشنگى به حالت ضعف مى‏افتد دیگرى كه قوى‏تر بوده، این تشنه را به دوش مى‏گیرد، راه را ادامه مى‏دهد، بلكه شاید به آبادى برسند، خسته مى‏شود، خودش هم از تشنگى ضعف مى‏كند، رفیقش را مى‏خواباند و مى‏میرد، آبى براى غسل و كفن رفیق خود نداشت، بر او نماز مى‏خواند و همانجا با آن چوبدستى یا با وسیله‏اى كه داشته، قبرى مى‏كند و رفیقش را در كویر دفن مى‏كند.

 

بالاخره به یك آبادى كوچكى مى‏رسد و آنجا آب و نان به او مى‏دهند، جاده را هم نشان مى‏دهند كه با این كاروان به مسیر اصلى كربلا برسد، تا اینكه به زیارت أبى عبدالله مى‏رود و براى دوستش هم زیارت مى‏كند و بعد هم بر مى‏گردد.

 

شب جمعه‏اى را كه در شهر خود، حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت مى‏كند و گریه مى‏كند، بسیار به یاد دوست خود بود، استاد احمد امین مى‏گوید:

 

در عالم رؤیا دوستش را در باغى مى‏بیند ولى با رنگ زرد و حال زار، به او مى‏گوید: این باغ چیست؟ مى‏گوید: همان طورى كه پیغمبر گفته «روضة من ریاض الجنة» جایى از جاهاى بهشت است كه مرا آوردند. به او مى‏گوید: در بهشت كه انسان رنگ زرد و بدن لاغر و پژمرده ندارد.

 

مى‏گوید: درست مى‏گویى، ولى هر بیست و چهار ساعت یك حیوان كوچكى مى‏آید و نوك انگشت پاى مرا مى‏گزد، دردش را باید تا یك شبانه روز تحمل كنم، باید بسوزم تا دوباره مرا نیش بزند.

 

از او سؤال مى‏كند چرا؟ مى‏گوید براى اینكه من روزى خانه یك نفر میهمان بودم، میوه برایم آورد، یك چاقو كنار آن میوه گذاشت كه من آن میوه را با آن چاقو پوست بكنم، ساخت‏ این چاقو خیلى زیبا بود، به نظرم جالب آمد، چاقو را در جیبم گذاشتم و بردم، الان هم این چاقو در شكاف خانه، طبقه دوم، زیر فلان جنس است و صاحبش هم زنده است، تو را به جان سیدالشهداء برو این چاقو را بگیر و به صاحبش برگردان، اینجا به من گفتند: تا مال به صاحبش بر نگردد، این نیش زدن تا قیامت ادامه دارد.

 

تخلف در حقوق مردم، گناه سنگینى است. تبعاتش تا قیامت مى‏ماند، حالا وارث گاهى نمى‏داند كه انسان در عمرش چه كرده كه بیاید آدم را نجات بدهد.

 

گفت: بیدار شدم و به خانه‏اش رفتم و در را زدم و آدرس چاقو را دادم، رفتند چاقو را آوردند و من به صاحبش برگرداندم، در فكرش بودم، شب جمعه بعد هم بعد از زیارت أبى عبدالله الحسین او را در خواب دیدم و مرا دعا كرد و گفت: تمام شد، از آن لحظه‏اى كه چاقو به صاحبش برگشت دیگر كارى به كار من ندارند. این «الاستعداد بالموت» است.

 

امام على علیه السلام مى‏فرمود: «كفى بالموت واعظاً»: برای موعظه مرگ کافی است . پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله همواره مردم را به تشییع جنازه و رفتن به قبرستان تشویق مى‏كردند.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

شاید بعضی ازشما دیده باشیدبرخی ائمه جماعات دررکوع آخر نمازشان این ذکر رامیگویند:«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم». این دستورالعملی است که خود آقا امام عصر(عج الله)دردیدار باآیت الله مرعشی نجفی به ایشان فرمودندکه دررکوع های نماز بویژه رکوع اخر تاکید کردند بخوانید.

شاید بعضی ازشما دیده باشیدبرخی ائمه جماعات دررکوع آخر نمازشان این ذکر رامیگویند:«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم». این دستورالعملی است که خود آقا امام عصر(عج الله)دردیدار باآیت الله مرعشی نجفی به ایشان فرمودندکه دررکوع های نماز بویژه رکوع اخر تاکید کردند بخوانید.

ترجمه آن ذکر این است:بارالها درودبرمحمدوآلش بفرست و بر عجز وناتوانی مارحم کن وبه حق محمد وآل او به داد ما برس

دیدار یار غائب - ملاقات حضرت آیة الله العظمی مرعشی نجفی، قدس سره
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت،علیهم السلام، در نجف اشرف، شوق زیادی جهت دیدارجمال مولایمان بقیة الله الاعظم، عجل الله تعالی فرجه،داشتم با خود عهد کردم چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم، به این نیت که جمال آقا صاحب الامر،علیه السلام، را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نایل شوم.
تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم تصادفا در این شب رفتنم از نجف به تاخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود نزدیک شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصا از زیادی قطاع الطریق و دزدها، ناگهان صدای پایی را از پشت سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: ای سید! سلام علیکم.
 

ترس و وحشت بکلی از وجودم رفت و اطمینان وسکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سؤال کرد:
کجا قصد داری؟
گفتم: مسجد سهله.
فرمود: به چه جهت؟
گفتم: به قصد تشرف و زیارت ولی عصر،علیه السلام.
مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان که مسجدکوچکی است نزدیک مسجد سهله رسیدیم داخل مسجدشده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند که،مثل آن بود که دیوار و سنگها با او آن دعا را می خواندند;احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم.
بعد از دعا سید فرمود: سید تو گرسنه ای، چه خوب است شام بخوری.
پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورد و درآن سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل اینکه تازه از باغ چیده و آن وقت چله زمستان و سرمای زننده ای بود و من منتقل به این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟طبق دستور آقا شام خوردم.
سپس فرمود: بلند شو تا به مسجد سهله برویم.
داخل مسجد شدیم آقا مشغول اعمال وارده درمقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتداکردم و متوجه نبودم که این آقا کیست؟
بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود:
ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟
گفتم: می مانم و سپس در وسط مسجد در مقام امام صادق، علیه السلام، نشستیم.
به سید گفتم: آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟
در جواب کلام جامعی را فرمود: این امور از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم.
این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد به هر حال مجلس نزدیک دو ساعت طول کشید و در این مدت مطالبی رد و بدل شد که به بعضی از آنها اشاره می کنم؟
1. در رابطه با استخاره سخن به میان آمد. سید عرب فرمود:
ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟
گفتم: سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم: «استخیر الله برحمته خیرة فی عافیة » پس قبضه ای از تسبیح را گرفته می شمارم، اگر دو تا بماند بداست و اگر یکی ماند خوب است.
فرمود: برای این استخاره، باقی مانده ای است که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراحکم به خوبی استخاره نکنید بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید اگر زوج آمد کشف می شوداستخاره اول خوب است اما اگر یکی آمد کشف می شودکه استخاره اول میانه است.
به حسب قواعد علمیه می بایست دلیل بخواهیم و آقاجواب دهد به جای دقیق و باریکی رسیدیم پس به مجرداین قول تسلیم و منقاد شدم و در عین حال متوجه نیستم که این آقا کیست.
2. از جمله مطالب در این جلسه تاکید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود. بعد ازنماز صبح سوره یاسین و بعد از نماز ظهر سوره عم بعداز نماز عصر سوره نوح و بعد از مغرب سوره واقعه وبعد از نماز عشاء سوره ملک.
3. دیگر اینکه تاکید فرمودند: بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشا که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای خواستی می خوانی و در رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را می خوانی و فرمود: کفایت می کند این از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانکه گذشت.
4. تاکید فرمود که: بعد از نمازهای پنجگانه این دعا رابخوان:
«اللهم سرحنی عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین ».

5. و دیگر تاکید بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع درنمازهای یومیه خصوصا رکعت آخر:
 
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم».

6. در تعریف و تمجید از شرایع الاسلام مرحوم محقق حلی فرمود:
تمام آن مطابق با واقع است مگر کمی از مسایل آن.
7. تاکید بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن، برای شیعیانی که وارثی ندارند یا دارند و لکن یاد از آنهانمی کنند.
8. تحت الحنک را از زیر حنک دور دادن و سر آن را درعمامه قرار دادن چنانکه علمای عرب به همین نحو عمل می کنند و فرمود: در شرع اینچنین رسیده است.
9. تاکید بر زیارت سید الشهدا، علیه السلام.
10. دعا در حق من و فرمود: قرار دهد خدا تو را ازخدمتگزارن شرع.
11. پرسیدم: نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟
فرمود: عاقبت تو خیر و سعیت مشکور و روسفیدی.
گفتم: نمی دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟
فرمود: تمام آنها از تو راضی اند و درباره ات دعامی کنند.
استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تالیف و تصنیف.
دعا فرمودند.
در اینجا مطلب دیگری است که مجال تفصیل و بیان آن نیست پس خواستم از مسجد بیرون روم به خاطرحاجتی، آمدم نزد حوض که در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد به ذهنم رسید چه شبی بود واین سید عرب کیست که اینهمه با فضیلت است؟ شایدهمان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم این معنی خطور کرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم و غافل بودم، مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گریه می کردم تا صبح شد، چون عاشقی که بعد ازوصال مبتلا به هجران شود.
این بود اجمالی از تفصیل که هر وقت آن شب یادم می آید بهت زده می شوم.
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

آی قصه قصه قصه
یه دستمال نشسه
خون سرفه بابا
رو این پارچه نشسته

بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختری که در پی
شکست یک فاصله است

کنار اسم بابا
زائر کربلایی
یه چیز دیگه م نوشتن
شهید شیمیایی


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

24612222713214011814410163152184175251236138159.jpg

شخصى پشت سر پیغمبر صلى الله علیه و آله شروع به مسخره كردن نمود، علیه پیغمبر بازیگرى مى‏كرد، «رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» است كه تبعید كننده یارانش را دعا مى‏كرد، شكنندگان دندان و پیشانى خود را دعا مى‏كرد، قاتل عموى خود را بخشید، اما كسى كه با لب، دهان، ابرو و دست و پا، در حالى كه همه بدن او غیر طبیعى بود، پیامبر صلى الله علیه و آله را مسخره مى‏كرد، فرمود: به همان حال بمان، و تا آخر عمر به همان حال ماند. سزاى بازى كردن با رأى، آبرو، مال، خانواده، پدر و مادر، دوست و حتى دشمن این گونه مى‏باشد. به ما اجازه ندادند كه حتى با دشمن هم بازیگرى كنیم.

استاد شیخ حسین انصاریان
  •  
نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

ماجرای پارتی‌بازی شیخ نخودکی اصفهانی برای کارگر شهرداری



64250_634466804679052925_l.jpg

شیخ حسنعلی اصفهانی(ره) فرزند علی اکبر فرزند رجبعلی مقدادی اصفهانی(ره)، در خانواده زهد و تقوی و پارسائی چشم به جهان گشود، پدر وی مرحوم ملاّ علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل می‌کرد و آنچه عاید او می‌شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می‌کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السلام اختصاص می‌داد.

حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداختند.

از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افاضات ذیقیمت مرحوم جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجی سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموختند.

سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤنین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس مرحوم حاجی سید محمد فشارکی و مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده می کردند.

آنچه در ادامه می‌خوانید حکایت چند کرامتی است که نزدیکان شیخ نخودکی اصفهانی از وی نقل کرده اند و در کتاب "نشان از بی‌نشان‌ها" نوشته شده است که به مناسبت سالگرد رحلت ایشان منتشر می‌شود.

6515512.jpg

فرزند جناب شیخ نقل می کنند: به خاطر دارم که شخصی از تهران آمد و خدمت پدرم رسید و عرض کرد که دزد به خانه من آمده و تمام اثاثیه منزلم را برده است. ایشان تأملی کردند و فرمودند: امروز به طرف تهران حرکت کن و صبح چهارشنبه قبل از طلوع آفتاب به میدان حسن آباد برو و سمت شرقی خیابان بایست. در آن هنگام سه دسته چهار نفره و پنج نفره و هفت نفره با فاصله از آنجا عبور خواهند کرد.
نفر هفتم از دسته سوم مردی است که بقچه ای زیر بغل دارد. او دزد خانه تو است.
آن شخص بعداً نقل کرد که به دستور جناب شیخ عمل کردم. دزد را یافتم و اموالم را پس گرفتم.

مرحوم شیخ علی محمد بروجردی که یکی از علمای بزرگ بروجرد بود نقل کرد که: در ایام تحصیل در نجف اشرف به مرض سل مبتلا شدم و به دستور اطباء برای معالجه مصمم به مراجعت به ایران شدم. برای خداحافظی خدمت حاج شیخ علی زاهد قمی(ره) مشرف شدم.
ایشان به من توصیه کردند وقتی به مشهد مشرف شدی حتماً خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برسید و سلام مرا به ایشان برسانید و از نفس ایشان استمداد کنید.
من به ایران مراجعت کردم و بعد از دو ماهی به قصد عتبه بوسی حضرت رضا علیه السلام به مشهد مشرف شدم و نشانی حاج شیخ را پرسیدم. گفتند عصرها سر مقبره شیخ بهائی درس می دهند.
عصر خدمت ایشان رسیدم و سلام آقای زاهد قمی را ابلاغ کردم و در ضمن کسالت خودم را به ایشان عرض کردم. ایشان سه دانه خرما دادند که هر روز صبح یکدانه از آنها را ناشتا بخورم.
روز اول یک ثلث مرض رفت، روز دوم دو ثلث و روز سوم به کلی شفا یافتم.
به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ، ایشان فرمودند: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می شود.
مدت یکماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند: گفتم چهل روز دیگر.
هرچه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه خانه نشسته بودم.
شهردار سابق مشهد آقای محمد علی روشن با درشکه از آن محل عبورمی کرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشسته ای مگر کاری نداری شرح حال خود را گفتم.
گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.

652855241.jpg

وصایای جناب شیخ
پسر شیخ نخودکی اصفهانی درباره وصیت پدرش به او می‌گوید: پدرم خطاب به من گفت: ولقد وصینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله....
نیست جز تقوی در این ره توشه ای نان و حلوا را بنه در گوشــــه ای.

بالتقوی بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه، تقوی نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثری نیست و جز از خسران، ثمری ندارد و نتیجه ای جز دوری از درگاه حق تعالی نخواهد داشت. حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمایند: انّ العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الا کفرا و لم یزدد من الله الاّ بعدا . اگر آدمی، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، هباءً منثوراً خواهد گردید.

بدان که در تمام عمر خود، تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد، پسر بچه‌ای داشتم شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شده‌ای. اینک اگر شبی، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب، انتظار بلایی می‌کشم.

بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می شود که به عکس اتیان مستحبات، مرتبه او را ترقی می بخشد.
بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیده ام، به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به ذراری ارجمند رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.

41bdpyzg07rampsb3am.jpg

اکنون پسرم، ترا به این چیزها وصیت و سفارش می کنم:
اول: آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها به جای آوری.
دوم: آنکه در انجام حوائج مردم، هر قدر که می توانی بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست، زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود.

در این جا عرضه داشتم: پدرجان، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می گردد.
فرمودند: چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.
سوم: آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در اینکار پروا منمایی. اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست.
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوی و پرهیز پیشه خود ساز.
پنجـــم: به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی.

در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می دارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است.

بعد از آن فرمودند:چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن.

همچنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید. و به مرحوم سید مرتضی روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالای سر من قرآن بخوانید.
 
 
 

  •  
نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

ن 20ساله که چشمانش هنگام دیدن نامحرم بی‌اختیار بسته می‌شود+عکس

جوان بیست ساله‌ای که چشمانش هنگام دیدن نامحرم بی‌اختیار بسته می‌شود+عکس


56180_634434647468451235_l.jpg

خود ایشان می گوید: « چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می‌خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می‌آمد و آن مشقت از من رفته بود.»

و ایشان نا امید نمی‌شود، می‌داند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»

این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب می‌رسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می‌رسی و حتی آب برایت فوران می‌کند.»

 

آرامگاه آیت‌الله قاضی طباطبایی در وادی‌السلام
قبرستان وادی‌السلام که بزرگ‌ترین قبرستان جهان اسلام است، در شمال نجف و نیز شمال حرم مطهر امیر المومنین (ع) قرار گرفته است. گرچه تاریخ پیدایش این قبرستان به زمان به وجود آمدن شهر نجف بر می‌گردد؛ اما پیشینه و فضائلش فراتر از این حد است.

IMG_8117.jpg

در فضائل این قبرستان، امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب (ع) فرموده‌اند: در این سرزمین ارواح مومنین دسته دسته با یکدیگر صحبت می‌کنند و هر مومنی در هر جایی از زمین بمیرد، به او گفته می‌شود: «به وادی‌السلام ملحق شو» و وادی‌السلام جایگاهی از بهشت است. آرامگاه آیت‌الله قاضی طباطبایی در این قبرستان قرار دارد.

IMG_8120.jpg

در قبرستان وادی‌السلام، مکانی با حیاطی کوچک وجود دارد که در گوشه آن دو شبستان در کنار هم است. یکی از آنها به نام مقام امام زمان (عج) و دیگری به نام مقام صادق (ع) شهرت یافته است. بعضی از بزرگان در دوران غیبت کبری در این مکان مقدس به خدمت امام زمان (عج) شرفیاب شده‌اند.

IMG_8128.jpg

سیدعلی قاضی طباطبایی معروف به علامه قاضی در سال 1245، در شهر تبریز متولد شد و پدر او از شاگردان میرزا محمدحسن شیرازی بود. علامه قاضی از شخصیت‌های کم نظیر معاصر عرفان و شیعه است و استاد علامه طباطبایی و آیت‌الله بهجت بوده است.

IMG_8139.jpg

آیت‌الله بهجت درباره آیت‌الله قاضی می‌گوید: شخصی در آن زمان در صدد برآمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر (ع) در قنوت نماز دعای ابوحمزه ثمالی می‌خواند، آن طور که خاطرم هست، اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر (ع) انجام بدهند شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند.

آیت‌الله قاضی طباطبایی در بهمن سال 1325 در گذشت و آرامگاه او امروز در قبرستان وادی‌السلام و در کنار خانواده‌اش است.

نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

از خانه‌ات شروع کن

___20110530_1613756838.jpg



حاج محمداسماعیل دولابی(ره) در کتاب طوبای محبت، جلد ششم در مطلبی می فرماید:

برای شناسایی امام زمان (عج) ان شاءالله از خانه ات شروع کن. اول بچه ات، همسرت، همسایه های خوب اگر داری، آنها را بشناس، آن وقت خدا برکت می دهد و امامت را می شناسی. والا نمی شود که آدم اینها را پایمال کند، لگد کند و او را بشناسد.

از درون منزلت، پدر و مادرت را احترام بگذار. اگر پدر و مادر تندی هم داری احترام بگذار. چون در این زمان پدر و مادرها، بلانسبت شما خیلی شلوغ کارند و بچه های پاک و جوان و با فطرت بیچاره می شوند و از خانه بیرون می زنند. سابق هم اتفاق می افتاده است. برعکس هم می شود و این طور نیست که همیشه پدر و مادرها طلبکار باشند. بعضی وقت ها هم جوان ها طلبکار می شوند.

ان شاءالله حواس ها جمع باشد که هر کسی وظیفه خودش را رفتار کند و شکر خدا را کند، آن وقت خدا کمک و یاری می کند. همان طور که گفتم اگر از همینی که هست، از توی خانه تان، از همسرتان، از بچه هایتان بگیرید و قشنگ هایشان و زیباها را قدر بدانید و شاکر باشید، آن وقت خداوند چه می کند؟ خداوند، امام تو را به تو می شناساند. از همین خط است. از همین خط، امام خود را هم می شناسی.

  •  
نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
بعضی ها می گویند چادر سرکردن بی کلاسی است.
بی تمدنی است.
عقب افتادگی است.
ولی اگر اقتداء به زهرا بی کلاسی است
اقتداء به زینب بی کلاسی است

پس بیایید با بانگ بلند اعلام کنیم که ما عقب افتاده ایم
وبه این خصلت هم افتخار می کنیم.

* یاحق *
  •  
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

4311249143487112312619419139251922758101.jpg


«استاد علاّمه طباطبایى (قدّس سرّه » مى فرمودند: چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم

، به خاطر قرابت ، خویشاوندى و رَحِمیّت گاهگاهى به محضر «مرحوم قاضى » شرفیاب مى شدم .

تا اینكه روزى كنار در مدرسه اى ایستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى كردند، وقتى به

من رسیدند، دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند:


«اى فرزند! دنیا مى خواهى نماز شب بخوان ! و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !».

  •  

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

باتمام وجود گناه کردیم نه نعمتهایش را از ما گرفت

نه گناهان ما را فاش کرد

اگر بندگی اش را میکردیم چه میکرد

حضرت آیه الله بهجت رحمه الله

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

ذستورالعمل اخلاقی وعرفانی حضرت ایه الله بهجت

 

 

گفتم که الف ، گفت دگر، گفتم هیچ ، در خانه اگر کس است یک حرف بس ‍است بارها گفته ام و بار دگر مى گویم کسى که بداند هر که خدا را یاد کند خدا همنشین اوست احتیاج به هیچ وعظى ندارد. مى داند چه باید بکند و چه باید نکند، مى داند که آنچه را که مى داند باید انجام دهد و آنچه که نمى داند باید احتیاط کند

 

 

آقایانى که طالب مواعظ هستند از ایشان سوال شود آیا به مواعظى که تا حال شنیده اید عمل کرده اید یا نه ؟آیا مى دانید که هر کس عمل کرد به معلومات خود خداوند مجهولات او را معلوم مى فرماید آیا اگر عمل به معلومات اختیارا ننماید شایسته است توقع زیادتى معلومات ؟ آیا باید دعوت به حق از طریق لسان باشد؟ آیا نفرموده با اعمال خودتان دعوت به حق نمایید آیا طریق تعلیم را باید بدهیم یا آنکه یاد بگیریم ؟ آیا جواب این سوال ها از قرآن کریم (( و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا )) (43) و از کلام معصوم : من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم (44) روشن نمى شود؟ خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را مى دانیم زیر پا نگذاریم و از آنچه نمى دانیم توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود نباشیم از آنها که گفته اند:
بى مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند

نثار روح مطهرش صلوات

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

 «

عکس جالب از حضرت آیه الله بهجت ره وعلامه مصباح یزدی

 

مقام معظم رهبری:

بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می شناسم و به ایشان

به عنوان یک فقیه ، فیلسوف ، متفکر و صاحب نظر در مسائل اساسی اسلام

ارادت قلبی دارم.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!

 

 

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با ۲۵ و یا ۳۵ درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود .
گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد .
عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .
سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت:
آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت :
آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟
گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم.
یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود.
نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

اروندین دیبینده غواص اولیدوخ

یارالی غواصا یولداش اولیدوخ

 

اروندین دیبینده غواص یاتمیشدی

او گوزل گوزلری قانه باتمیشدی

 

ای شهید... ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود

بر نشسته ای دستی بر... و ما قبرستان نشینان

عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

شهید سید مرتضی آوینی

 

بهاران، از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پدید می

 

آید؟ و از کجاست که روح شکفتن ناگاه از تنِ چوب خشک چندین برگ های سبز

 

و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ برمی آورد؟

 

بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است و قبرستان ها مزارعی هستند که در

 

آنها بذر مردگان افشانده اند و جسم تا نمیرد، کجا رستاخیز پذیرد؟...

 

با بهاران روزی نو می رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که

 

جهان و جهانیان مرده اند، آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر

 

رسد؟ و یحی الارضَ بعد مَوتِها...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

سخنرانی تلخ اما زیبای

حاج سعید قاسمی

"حتما بخوانید"

 

 

 

حاج سعید قاسمی از همرزمان سید مرتضی آوینی با اشاره به قوت مجموعه روایت فتح گفت: آوینی می‌دانست که زمانی همه برای یک فریم عکس و یک لحظه تصویر از جبهه و جنگ له‌له می‌زنند و حتی ممکن است که تاریخ را عده‌ای اشتباه بنویسند. برای همین او به ثبت تصویری جبهه و جنگ پرداخت؛ چرا که به خوبی می‌دانست در آینده عده‌ای به حرف امام (ره) گوش نمی‌دهند و برخلاف آن‌که امام گفته بود بخش‌هایی از زمین‌های سوخته‌ی جنگ را برای آیندگان نگه دارید، آنها گوش به این حرف ندادند.


قاسمی افزود: سید مرتضی حاضر نبود دروغ بگوید. الان فیلم‌سازها اگر بخواهند مستندی از آن روزها بسازند به بهانه‌ی نداشتن وقت کافی، به جای رفتن به مناطق عملیاتی، راهی شهرک سینمایی دفاع مقدس می‌شوند و در آنجا با فضاسازی سعی می‌کنند آن روزها را برای مخاطب تداعی کنند. اما سید زیر بار اینها نمی‌رفت. باید در منطقه‌ی عملیاتی و لوکیشن واقعی فیلم می‌گرفت. در خود قتلگاه.


وی ادامه داد: او دوربینش را همان‌جایی می‌کاشت که رزمندگان جانانه مقاومت کردند و شهید شدند تا حرف و حدیث آخرش را همانجا بزند. و حدث ما حدث... سید حاضر نبود دروغ بگوید. نمی‌دانم رمزش چیست اما صیاد هم قصد داشت که واقعیت عملیات ثامن‌الائمه را به تصویر بکشد که عمرش کفاف نداد. باید که عمر قرن‌هایی سر بیاید/ تا مثل یک آوینی دیگر بیاید.


این همرزم شهید اظهار داشت: فکر می‌کنم که روشنفکر واقعی کسی‌است که تا 20 سال آینده را ببیند. این روزهایی که بحث ولایت پذیری در فتنه خدشه دار شد، خیلی از کسانی که در فتنه ناباورانه فریب خوردند، رفیقان او بودند. فتنه‌ای که از بیرون طراحی شد اما مجریان داخلی در قصه‌ی فتنه خیلی مقصر بودند.


وی در ادامه با خطاب قرار دادن آن شهید گفت: چقدر خوب شد آقا سید مرتضی که نبودی ببینی! نمی‌توانم بگویم که چقدر خوب شد ندیدی، چون شهید شاهد، ناظر و حی است. اما خیلی سخت بود آقا سید مرتضی! رفقایی که تو با دیدن اولین زاویه‌های انحراف در آنها به ایشان نامه زدی، یکی یکی فریب خورند.


او با یادآوری برخی از آثار بهروز افخمی و محمد نوری‌زاد گفت: بعد از 20 سال دیدیم که فرزند صبحی با بودجه‌های میلیاردی ساخته شد که در آن هنرپیشه‌ی معلوم‌الحالی(هدیه تهرانی) با شلوار جین نقش مادر امام را بازی می‌کند. چه کسانی از او پشتیبانی می‌کنند؟ کسانی که به نوعی به خود ما منتسب هستند. چگونه است که ما برای ساخت یک مستند چند میلیونی گیر می‌کنیم اما بودجه های میلیاردی در اختیار اینها قرار می‌گیرد. در اختیار چهل سرباز! چقدر خوب شد آقا سید مرتضی که نبودی! چقدر خوب شد!


قاسمی درباره ولایتمداری سید شهیدان اهل قلم گفت: یادت هست آقا سید مرتضی وقتی که بعد از رحلت امام(ره) در یک جمع خصوصی کسی گقت که هیچ کس دیگر امام نمی‌شود؟ یادت هست که یقه‌ی او را گرفتی؟ یادت هست که چقدر ناراحت شدی و اولین بار برای حمایت از ولایت آقا شمشیر کشیدی؟ و بعد از آن نامه‌ای نوشتی و در انتهای آن گفتی که "حضرت آقا! سر ما و فرمان شما" و با آن نامه اولین اظهار ارادت را به آقا کردی؟


وی در ادامه خطاب به شهید آوینی گفت: آقا سید! شما جنگ نرم را خوب می‌فهمیدی و می‌شناختی! یادت هست که سر قصه‌ی ماهواره شما تذکر دادی که برادران! اینترنت به مراتب می تواند خطرناک‌تر از ماهواره باشد. حالا همه این جنگ‌های فیس‌بوکی و توئیتری را می‌بینند. من مدتی قبل در سوریه بودم در یکی از روستاهای حاشیه‌ی شهر حلب، نصف مردم "ندا آقاسلطان" را می‌شناختند. در یک روستا! آقای موسوی و کروبی با گرفتن پول از محمود عباس و عبدالله اردنی و ... می خواستند جنگ‌های فیس‌بوکی راه بیاندازند.


قاسمی با اشاره به انقلاب‌های کنونی منطقه، افزود: اگر امروز بودی آقا سید مرتضی، تویی که جنگ در بوسنی اهل تسنن را تحمل نیاورده بودی، هر جا که جنگ می‌شد -در افغانستان، عراق، پاکستان و تاجیکستان- حضور داشتی، امروز با دیدن حوادث بحرین، یمن و مصر چه می کردی؟ بالاخره حتما یک تیم فیلمبرداری به این کشورها می‌فرستادی، دغدغه‌ی گروه‌های فیلمبرداری امروز کجا ودغدغه‌های آوینی کجا!


وی افزود: آقا سید! بعضی از لبنانی ها در این هشت ماه فتنه خواب راحت نداشتند! زنگ می‌زدند و می‌گفتند اگر نمی‌توانید جمع کنید ما بیاییم! به خاطر همین است که حضرت آقا فرمودند اگر از همه‌ی اشتباهات سران فتنه بگذریم، از گناه خدشه دار شدن آبروی نظام نخواهیم گذشت.


سعید قاسمی خاطرنشان کرد: آقا سید! ندیدی که در قلب حادثه در وسط خیابان انقلاب، به کریسیتن امانپور اجازه داده شد رو به دوربین بایستد و بگوید: «this ih the end of the road» اگر تو بودی تحمل نمی‌کردی! تو بودی بعد از فتنه لااقل دو تا مستند می‌ساختی تا فرزند من متوجه شود که از کجا ضربه خورده! بفهمد که به فرموده‌ی حضرت آقا برای این فتنه 20 سال برنامه‌ریزی شده بود! همه چیز برنامه ریزی شده بود و فقط خدا خواست که نشد.


وی در ادامه گفت: اگر تو بودی دو تا مستند کار می‌کردی تا فرزند من بفهمد که در این 16 سال چه بلایی بر سر او در دانشگاه آزاد اسلامی آوردند. دانشگاهی که هنوز دست همان‌هاست. یا دانشگاه هنر که خود فارغ التحصیل آن هستی! دانشگاهی که وقتی باران می‌زند، دختر و پسر می‌ریزند بیرون و ترانه‌ی "بارون بارون" می‌خوانند. سید! حسب ظاهر کار به دست حزب‌اللهی‌هاست اما درواقع آنها سوار کار نیستند.


قاسمی سخنانش را با این جملات به پایان برد: اگر تو امروز بودی قطعاً دغدغه‌ات دغدغه‌ی ما نبود. تو به هنگام شهادت روی برانکارد، مدام استغاثه می‌کردی و نام مادرت فاطمه را صدا می‌زدی. ناگهان سه بار روی همان برانکارد گفتی "اللهم اجعل مماتی فی سبیل الله"، تو حسرت خوب مردن را داشتی! و آخرین صحبتم از نوشته‌های خود سید مرتضی: «راستی برای مرگ آماده‌ای؟ اگر الان ملک الموت سر رسد و تو را به عالم باقی فراخواند هر چند با شهادت، آماده‌ای؟ دیدم که نه! شهوت زیستن مرا به خاک بسته است، چنگ در خاک زده و ریشه دوانده است و می دانستم که شهدا را پیش از این که مرگشان سررسد، دعوت می کنند و آنان لبیک می‌گویند و تا چنین نشود، اجل سر نمی‌رسد. راستی برای مرگ آماده‌ای؟»

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

سلام امروز مهمان یک مرد خدا بودیم

یکی از اولیائ الله مردی از جنس نور

چندساعت درکنار ایشان بودم و واقعا خدا راشاکرم که توفیق پیدا کردم درفضایی نفس

بکشم که ایشان هم آنجا حضور داشتند

عارف وارسته ایه الله سید حسن عاملی

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که در خرمن مجنون دل افکار چه کرد

 

زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب مارا زجام باده گلگون خراب کن

 

عرفا به دو دلیل سفر میکنند یا قرار است بلایی به جایی بیاید که این سفرجهت دفع

بلاست یاجهت بیداری افراد

 

چند سئوال از استاد

معرفی کتاب اخلاقی؟کتابهای استاد مرحوم دولابی

معرفی مرجع تقلید؟ مقام معظم رهبری

بهترین ذکر؟هرذکری که حال معنوی ایجاد کند اما ذکر شریف یونسیه از بزرگان تاکید شده

است

چرا پیامبر با عایشه که سنش کوچک بود ازدواج کرد؟

عرف ازدواج درآن زمان به همین منوال بودوطبیعی بود در ضمن ایه الله مرحوم میانجی

میفرمودند:اکثر ازدواجهای پیامبر سیاسی بوده است

مشکل ازدواج راچگونه حل کنیم ؟-کم کردن هزینه های ازدواج٢- کم کردن مهریه ٣-ساده

برگزار کردن مراسمات ازدواج

خاطرهای از استاد:در سفری که به یکی از کشورها کرده بودم به کلیسایی رفتم دیدم

کشیش ترجمه دعای کمیل را درآنجا میفروشد وقتی پرسیدم گفت نمیدانم دعا از کیست

اما از تمامی کتابهای ما بهتر است واین دعا با این مضمون عالی در هیچ یک از کتابهای ما

نیست

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی عکسهای جالب و با نمک علی صادقی

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

حد و مرز شوخي و مزاح

مؤمن باید بشاش و خوش رو باشد و در عین حال نباید از مرز ادب و سنگینی و وقار خارج شود. شخص با ایمان و باتقوا باید مراقب خود باشد كه از مرز اعتدال بیرون نرود و هرگز گفتار رسول خدا(ص) كه فرمود: "من مزاح و شوخی می‌كنم، اما سخنی جز حق نمی‌گویم" را فراموش نكند.


اعتدال به معنای رعایت حد متوسط و میانه در بین دو حال(افراط و تفریط) است از جهت كمیت و مقدار و از جهت كیفیت و چگونگی. تعادل از نظر بعضی روایات به این معناست كه از سویی انسان به كارهای خیر اشتغال و اهتمام داشته باشد و از سویی دیگر، از اموری كه شر است، اجتناب و احتراز نماید. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: "به درستی كه خداوند كتابی را فرستاد كه هدایت‌كننده و راهنماست (برای انسانها) كه در آن نیكی و بدی را آشكار كرد. بنابراین، راه خیر را در پیش گیرید كه هدایت می‌شوید و از شر و بدی دوری كنید تا اینكه میانه رو بوده باشید". در بیان دیگری می‌فرمایند: "هر كجا كار نیكی بود به آن كمك كنید و هر جا شری مشاهده كردید از او دوری كنید؛ زیرا پیامبراكرم(ص) همواره می‌فرمودند: ای فرزند آدم، عمل نیك انجام ده و شر و بدی را كنار بگذار، اگر چنین عملی را انجام دهی در جاده مستقیم و راه وسط قرار خواهی داشت و به این واسطه به قرب الهی دست پیدا خواهی كرد".
البته روشن است كه حتی نسبت به كارهای خیر نیز باید میانه‌روی و اعتدال رعایت شود و به تعبیر دیگر زیاده‌روی و یا سستی كردن در امور خیر، در واقع خود یك نوع شر است، شری است كه از ابتدا خیر بوده، اما به سبب استفاده نادرست و غلط به شر تبدیل شده است. حسن خلق و خوش‌رفتاری با مردم از ویژگی‌های بارز اهل ایمان است و جایگاه خاصی در اخلاق اسلامی دارد، چنانكه از رسول خدا(ص) آمده است: "برترین شما نیكوكارترین شما از نظر اخلاق است، آنان كه خود را آماده خدمت كرده و با دیگران با الفت و محبت زندگی می‌كنند". "مزاح و شوخی" یكی از موارد حسن خلق و حسن سلوك است؛ همان‌گونه كه از پیامبر اعظم(ص) روایت شده است: "از محبوب‌ترین كارها نزد خداوند متعال، وارد ساختن سرور و شادمانی بر دل مومنان است". امام صادق(ع) نیز می‌فرمایند: "شوخی و مزاح جزئی از خوش رفتاری و حسن‌خلق است" و همچنین فرمودند: "هیچ مومنی نیست مگر اینكه در او "دعابه" است. راوی از امام(ع) پرسید: منظور از دعابه چیست؟ حضرت فرمودند: مزاح و شوخی".
مزاح امری معقول و مورد حمایت شرع و دین است؛ البته با مراعات شئونات و آداب اسلامی. در تعالیم دینی برای مزاح و شوخ طبعی حد و مرزی مشخص شده است كه تعدی از آن حدود، و افراط و تفریط در امر مزاح و شوخ‌طبعی آثار سوء و عواقب نامطلوبی به همراه خواهد داشت. از مجموع روایاتی كه از ائمه معصومین(ع) رسیده، می‌توان دریافت كه پیشوایان دینی ما به طور مطلق از مزاح نهی نكرده‌اند، بلكه شوخ طبعی و مزاح را به طور نسبی و در شرایط خاص ستوده‌اند و حتی خود آن بزرگواران گاهی مزاح می‌كردند و دیگران را نیز به این امر ترغیب می‌نمودند؛ چنانكه رسول خدا(ص) می‌فرمایند: "انی لامزح و لا اقول الا حقاً؛ من مزاح می‌كنم ولی سخنی جز حق نمی‌گویم". این روایت مؤید این معنا است که اگر شوخی همراه با سخن غیر حقی باشد، مورد تأیید شرع مقدس نیست، به عبارت دیگر شوخی و مزاحی که آمیخته با یک امر منکر و ناپسند همچون تمسخر دیگران، غیبت دیگران و ... باشد هیچ‌گاه مورد قبول و تأیید دین اسلام نبوده است.
امام صادق(ع) به شخصی فرمود: "آیا با یكدیگر مزاح می‌كنید؟ آن مرد گفت: كم مزاح می‌كنیم. امام(ع) فرمودند: این طور نباشید، زیرا شوخی نشانه خوش خلقی است و به وسیله شوخی برادر دینی خود را خوشحال می‌كنی. سپس فرمود: رسول خدا(ص) برای اینكه كسی را خوشحال كند با او مزاح می‌كرد". امیرالمؤمنین علی‌(ع) نیز فرمودند: "رسول خدا (ص) هرگاه یكی از اصحاب خود را اندوهگین می‌دید او را با شوخی‌و مزاح خوشحال می‌كرد". از امام‌باقر(ع) نیز روایت شده است كه: "خداوند انسان شوخ طبع را دوست دارد به شرط آنكه از گناه و ناسزاگویی بپرهیزد".‏
علی‌رغم روایات فوق كه ترغیب و تشویق به مزاح و شوخ طبعی دارد، روایات دیگری نیز وجود دارد كه از مزاح و شوخی نهی كرده است؛ از جمله: رسول خدا به امیرمومنان علی(ع) فرمودند: "از مزاح بپرهیز كه شخصیت تو را از بین می‌برد". حمران بن اعین می‌گوید: خدمت امام صادق(ع) شرفیاب شدم و از حضرت تقاضا كردم مرا توصیه و سفارش كند. آن بزرگوار پس از سفارش به تقوا فرمودند: "از شوخی بپرهیز، زیرا بزرگی و عظمت شخص را از بین می‌برد و موجب ریختن آبروی او می‌شود". ایشان در سفارش به شخص دیگری فرمودند: "تو را به تقوا سفارش می‌كنم و توصیه می‌كنم كه از مزاح بپرهیز زیرا مزاح و شوخی ابهت و سنگینی تو را از بین می‌برد". از امیرمومنان علی(ع) روایت شده: "شوخی نكنید، زیرا شوخی موجب كینه و دشمنی است و مزاح دشنام كوچك است". در حدیث دیگری آن حضرت، مزاح و شوخی را موجب كم شدن عقل شمرده، می‌فرماید: "هر شوخی كه انسان می‌كند مقداری از عقل خود را با آن از دست می‌دهد". همچنین فرمودند: "از مزاح خودداری كن زیرا نور ایمان را می‌برد و مروت انسان را كم می‌كند".
از جمع بندی این دو دسته از روایات درمی‌یابیم كه خوبی و بدی مزاح امری نسبی است و درباره آن نباید به طور مطلق قضاوت كرد. از طرفی لازم است مسلمانان در معاشرت‌ها و برخورد با یكدیگر بشاش و گشاده رو باشند و از طرف دیگر برخوردها باید مؤدبانه و در چارچوب دستورات دینی باشد. بنابراین افراط و تفریط در مزاح و شوخی مطلوب نیست لکن اعتدال و میانه‌روی در این امر مورد سفارش است. اگر كسی مؤدب به آداب دینی بوده و حد و مرز سخن را خوب فرا گرفته باشد مسلماً در برخوردهای اجتماعی و خانوادگی نه آن‌قدر خشك و جامد است كه موجب ملال دیگران شود و نه آن‌گونه است كه با شوخی‌های ناپسند و سخنان هرزه و زشت، هم شخصیت خود را تخریب كند و هم دیگران را آزرده خاطر نماید.
مؤمن باید بشاش و خوش رو باشد و در عین حال نباید از مرز ادب و سنگینی و وقار خارج شود. شخص با ایمان و باتقوا باید مراقب خود باشد كه از مرز اعتدال بیرون نرود و هرگز گفتار رسول خدا(ص) كه فرمود: "من مزاح و شوخی می‌كنم، اما سخنی جز حق نمی‌گویم" را فراموش نكند. بنابراین مزاح كردن تا وقتی خوب است كه به حقوق دیگران تجاوز نشود و موجبات آزار و اذیت دیگران را فراهم نكند. از این رو، نباید برای خوشحالی عده‌ای، افراد دیگری را آزار داد كه اگر این جهات در نظر گرفته نشود، همین صفت نیكو تبدیل به صفتی نكوهیده خواهد شد. نباید انسان به حدی در شوخی زیاده روی كند كه به تعبیر روایت تبدیل به حماقت شود و مردم او را آدمی كم عقل و بی‌خرد بشمارند، همان گونه كه
امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: "الإفراط فی المزاح خرق؛ زیاده‌روی در شوخی، نادانی و حماقت و كم عقلی است".
كسی كه روح شوخی و مزاح بر او غلبه كند و در این امر افراط نماید، حس واقع بینی را از دست می‏دهد و آن گونه كه باید حقایق را درك نمی‏كند و دیگران نیز مطالب او را جدی تلقی نمی‏كنند. شوخی و مزاح مذموم در وقتی است كه كسی افراط در آن كند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد، یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود. اما مزاحی كه از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث سرور گردد، مذموم نیست. در شوخی کردن با دیگران، هم باید ظرفیت طرف مقابل سنجیده شود، هم از افراط و زیاده روی پرهیز گردد، هم از تحقیر و توهین و استهزای دیگران اجتناب شود، هم وقار و هیبت خودِ شخص محفوظ بماند. نشاندن گل لبخند به چهره‌ها به قیمت خرد کردن شخصیت یک انسان و ایجاد شادی در عده‌ای به بهای غمگین ساختن یک مسلمان، زیبنده و شایسته نیست. بنابراین اعتدال در هر امری پسندیده است، در مزاح و شوخی نیز همچنین، تا معاشرتها پاک و دوستیها بادوام و رابطه‌ها صمیمی و برادرانه باشد.‏
سخن را با کلام استاد علامه جعفری به پایان می‌بریم: "با این فرض که همه عقلای عالم به وجود یک عده امور جدی معتقدند، بایستی شوخیهای ما به صورت استراحتهایی باشد که برای تکاپو در کار و فعالیت لازم می‌دانیم.
آری، بایست شوخی کنیم، اما ضمناً باید بدانیم که این شوخی در حقیقت مانند بیرون آمدن از کشتی است که در سطح اقیانوس زندگی در حرکت است و گام گذاشتن به صندوق مقوایی است که در روی امواج اقیانوس بی اختیار جست‌و‌خیز می‌کند.
ممکن است این کار خنده آور، تلخی یکنواخت بودن حرکت کشتی و تماشا به دستگاه و ساکنین کشتی را به دست فراموشی بسپارد، اما نباید فراموش کرد که درنوردیدن پهنه بیکران دریا، احتیاج به همان کشتی مجهز دارد که حتی کوچکترین پیچ و مهره‌اش هم به طور جدی منظور شده است".‏

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

مشخصات سلیمان (ع) و نمونه‎هائی از عظمت او


یكی از پیامبران بزرگی كه هم دارای مقام نبوّت بود و هم دارای حكومت بی‎نظیر و بسیار وسیع، حضرت سلیمان بن داوود ـ علیه السلام ـ است كه نام مباركش هفده بار در قرآن آمده است. او با یازده واسطه به حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ می‎رسد و از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل می‎باشد.
سلیمان ـ علیه السلام ـ حكومت وسیعی به دست آورد كه در آن جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمین فرمانروایی می‎نمود.
خداوند در تمجید او می‎فرماید:

«وَ وَهَبْنا لِداوود سُلَیمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ ما سلیمان را به داوود ـ علیه السلام ـ بخشیدیم، چه بندة خوبی! زیرا همواره با خدا ارتباط داشت و به سوی خدا بازگشت می‎كرد و به یاد او بود.»[1]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمین فرمانروایی كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت بودند از سلیمان و ذو القرنین ـ علیهما السلام ـ ، و كافران عبارت بودند از بخت النصر و نمرود.[2]
قرآن در آیه 12 و13 سورة سبأ، گوشه‎ای از عظمت و امكانات وسیع سلیمان را بازگو كرده و چنین می‎فرماید:
«و برای سلیمان ـ علیه السلام ـ باد را مسخّر كردیم كه صبحگاهان مسیر یك ماه را می‎پیمود، و عصرگاهان مسیر یك ماه را، و چشمة مس (مذاب) را برای او روان ساختیم، و گروهی از جنّ پیش روی او به اذن پروردگارش كار می‎كردند، و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپیچی می‎كرد، او را عذاب آتش سوزان می‎چشاندیم. آنها هر چه سلیمان ـ علیه السلام ـ می‎خواست برایش درست می‎كردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهای ثابت (كه از بزرگی قابل حمل و نقل نبود، و به آنان گفتیم: ) ای آل داوود! شكر (این همه نعمت را) بجا آورید، ولی عدة كمی از بندگان من شكر گزارند.[3]
آری خداوند مواهب عظیمی به این پیامبر بزرگ داد، مركبی بسیار سریع و تندرو كه با آن می‎توانست در مدتی كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سیر كند، موادّ معدنی فراوان برای انواع صنایع و نیروی فعال كافی برای شكل دادن به این مواد معدنی به او عطا كرد. او با بهره گیری از این وسایل، معابد بزرگی ساخت. و مردم را به عبادت خدای یكتا ترغیب نمود، و برای پذیرایی از لشكریان و مستضعفان، امكانات وسیعی در اختیارش قرار گرفت و در برابر این همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزاری داد.
حضرت سلیمان در سیزده سالگی حكومت را به دست گرفت و چهل سال حكومت كرد و در سن 53 سالگی از دنیا رفت.[4]
عظمت مقام ظاهری و باطنی حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ بسیار وسیع و بی‎نظیر بود. در این جا در میان صدها نمونه، به سه نمونة زیر توجه كنید:

1. دعای مورچه

در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطی شدید به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمدند و از قحطی شكایت كردند و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ برای طلب باران، نماز «استسقاء» بخواند.
سلیمان ـ علیه السلام ـ به آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقاء به سوی بیابان حركت می‎كنیم.
فردای آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بیابان حركت كردند. ناگهان سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسیر راه مورچه‎ای را دید كه پاهایش را روی زمین نهاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و می‎گوید: «خدایا ما نوعی از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بی‎نیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسانها به هلاكت نرسان.»
سلیمان ـ علیه السلام ـ رو به جمعیت كرد و فرمود: «به خانه‎هایتان باز گردید، خداوند شما را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب كرد!»
در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.[5]
آری گناه موجب بلا از جمله قحطی خواهد شد.

2. گریز از مرگ!!

در زمان حكومت حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ ، مردی ساده اندیش، در حالی كه سخت ترسیده و وحشت كرده بود و چهره‎اش زرد و لبهایش كبود شده بود به سرای سلیمان ـ علیه السلام ـ پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: «ای سلیمان به من پناه بده».
سلیمان به او گفت: «چه شده؟»
او عرض كرد: «عزرائیل با خشم به من نگاه كرد، وحشت كردم، از شما تقاضای عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهی كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائیل رهایی یابم.
سلیمان به تقاضای او توجه كرد.[6]
باد را فرمود تا او را شتاب بُرد سوی خاك هندستان بر آب
روز بعد، سلیمان ـ علیه السلام ـ ، عزرائیل را دید و گفت: «چرا به این بینوا، با دیدة خشم آلود، نگاه كردی كه از وطن، آواره و بی‎خانمان شد».
عزرائیل گفت: «خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در این جا دیدم، از این رو در فكر فرو رفتم و حیران شدم؛ با تعجّب گفتم اگر او دارای صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا نمی‎رسد:
چون به امر حق به هندستان شدم دیدمش آن جا و جانش بِستُدم[7]
به هندوستان رفتم و دیدم او آن جا است، و در نتیجه جانش را گرفتم.»

3. پاسخ جنّ بزرگ، به سؤالات سلیمان

حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ از پیامبرانی بود كه خداوند او را بر جنّ و انس و... مسلّط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یكی از جنّهای بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جنّ شنیدید به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید برای من بیان كنید.
آنها همراه آن جنّ سركش حركت كردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جنّ دیدند:
1. دیدند آن جنّ به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تكان داد.
2. از آن جا عبور نمودند تا به خانه‎ای رسیدند، شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه می‎كنند. آن جنّ وقتی كه آن منظره را دید خندید.
3. از آن جا عبور نمودند و افرادی را دیدند كه سیر را با پیمانه می‎فروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) می‎فروشند. آن جنّ با دیدن آن منظره خندید.
4. از آن جا عبور نمودند و به گروهی رسیدند. دیدند آنها ذكر خدا می‎گویند و به یاد خدا به سر می‎برند، ولی گروه دیگری در كنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم می‎باشند. آن جنّ سرش را تكان داد و لبخند زد.
یاران سلیمان ـ علیه السلام ـ ، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق به سلیمان ـ علیه السلام ـ گزارش دادند.
سلیمان ـ علیه السلام ـ آن جنّ را احضار كرد و از او از چهار موضوع مذكور پرسید:
1. وقتی كه به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی. و سپس به زمین و مردم نگاه كردی و سرت را تكان دادی؟
جنّ گفت: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم كه اعمال آنها را با شتاب می‎نوشتند. تعجّب كردم كه آنها این گونه با شتاب می‎نویسند ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود) هستند.
2. وقتی كه به خانه‎ای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه می‎كردند، چرا خندیدی؟
جنّ گفت: خنده‎ام از این رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه می‎كردند.
3. چرا وقتی كه دیدی سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن می‎فروشند خندیدی؟
جنّ گفت: ازاین رو كه دیدم سیر را با آن همه ارزش، كه كیمیای درمان است با پیمانه می‎فروشند، ولی فلفل را كه مایة بیماری است با وزن دقیق به فروش می‎رسانند! از این رو از روی تعجّب خندیدم.
4. چرا در مورد آن دو گروه كه یكی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تكان دادی و خندیدی؟
جنّ گفت: زیرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولی گروه اول بیدار در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.[8]

قضاوت سلیمان، و جانشینی او از داوود ـ علیه السلام

حضرت داوود ـ علیه السلام ـ (از پیامبران خدا بود و سالها در میان قوم خود، به هدایت مردم پرداخت. در اواخر عمر) از طرف خدا به او وحی شد: «از خاندان خود، وصی و جانشین برای خود تعیین كن».
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ چندین فرزند (از همسران مختلف) داشت. یكی از پسرانش نوجوانی بود كه مادر او نزد حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به سر می‎برد، و داوود ـ علیه السلام ـ مادر او را (كه یكی از همسرانش بود) دوست داشت.
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ پس از دریافت وحی مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: «خداوند به من وحی كرده تا از خاندانم، یكی از آنها را برای خود وصی و جانشین قرار ‎دهم.»
همسر داوود: خوب است كه آن وصی، پسر من باشد.
داوود: من نیز، قصدم همین بود، ولی در علم حتمی خدا گذشته كه وصی من «سلیمان» (پسر دیگرم) است.
از سوی خدا وحی دیگری به داوود ـ علیه السلام ـ شد كه قبل از رسیدن فرمان من شتاب نكن.
از این وحی، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود ـ علیه السلام ـ برای قضاوت آمدند. آنها به داوود ـ علیه السلام ـ گفتند: یكی از ما دامدار است، و دیگری باغدار می‎باشد.
خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع این دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحیح كند او وصی تو بعد از تو است.

پی نوشتها:

[1]. سورة ص، 30.
[2]. سفینة البحار، ج 1، ص 60 (واژة بخت).
[3]. سورة سبأ، 12 و 13.
[4]. محاسن البرقی، ص 193؛ بحار، ج 14، ص 73. مطابق بعضی از روایات،‌حضرت سلیمان 712 سال عمر كرد (اكمال الدین صدوق، ص 289؛ بحار، ج 14، ص 140).
[5]. روضة الكافی، ص 246.
[6]. سلیمان در توجّه به مستضعفان به گونه‎ای بود كه وقتی صبح می‎شد از اشراف و رجال ثروتمند روی بر می‎گرداند و نزد مستمندان و تهیدستان می‎آمد و با آنها می‎نشست و می‎فرمود: «مِسكینٌ مَعَ المَساكین؛ مستمندی همراه مستمندان است.» (بحار، ج 14، ص 83).
[7]. دیوان مثنوی، دفتر 1، ص 28 (به خط میرخانی).
[8]. اقتباس از بحار، ج 14، ص 79.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

شما دو نفر از خدا معذرت بخواهید!



حكیمی همراه با بعضی از دوستانش كه در بین آنها افراد ثروتمند و مسئول نیز بودند، از مسیری می گذشت. آنها پیرمرد فقیر و بیماری را دیدند كه قدرت كاركردن نداشت و در گوشه ای نشسته بود و از رهگذران طلب كمك می كرد.
حكیم به پیرمرد نزدیك شد به او سلام كرد و مقداری پول را به آرامی در دست پیرمرد نهاد و با لبخندی با او خداحافظی كرد و به راه خویش ادامه داد.
در بین همراهان حكیم یكی از مسئولین حضور داشت. حكیم به او رو كرد و گفت: اگر همكارانت خوب عمل می كردند، او كه پیرمرد بیمار و فقیری است نباید در زیر آفتاب سوزان تابستان گدایی كند و هم شخص و هم شخصیت خویش را با اینكار ملكوك نماید. چرا به داد این بیچارگان نمی رسید؟!
مسئول اظهار داشت: اینها گدایی را شغل خویش كرده اند، معلوم نیست نیازمند باشند، عادت كرده اند و خصلت گدایی دارند و...

حكیم گفت: اتفاقاً چون شماها دقیقاً به اینها رسیدگی نمی كنید و راستگو را از حقه باز و دروغگو جدا نمی كنید، چنین شده است! چرا بررسی نمی كنید تا معلوم شود چه كسی واقعاً نیازمند است و باید به او كمك كرد و چه كسی نیازمند نیست و با او باید برخورد شود؟
مسئول سر به زیر انداخت و خاموش شد.
مرد ثروتمند كه شاهد گفت وگوی حكیم و مسئول بود ایستاد و به عقب برگشت و فریاد زد:
آی پیرمرد! بیا اینجا ببینم!
پیرمرد لنگان لنگان و با آه و ناله حركت كرد.
مرد ثروتمند گفت: زودباش دیگر! اوضاع و احوالش را ببین! آدم رغبت نمی كند نگاهش كند و...
حكیم با چهره ای متغیر و ناراحت به مرد ثروتمند نگاه كرد و گفت: آقاجان! چرا با این بنده خدا، اینطور برخورد می كنی؟
مرد ثروتمند در حالیكه اسكناس دوهزارتومانی از جیب درآورده بود و به سوی پیرمرد گرفته بود گفت: می خواهم یك كمك درست و حسابی به این آدم بدبخت كنم!
حكیم گفت: اولاً خوشبختی و بدبختی واقعی انسانها در روز قیامت معلوم می شود كه چه كسی بهشتی و چه كسی دوزخی است. ثانیاً بدان و آگاه باش كه: انفاقی كه همراه با غرور و منت گذاری باشد ارزشی ندارد! مرد گفت: چرا؟
حكیم اظهار داشت: مگر سخن حضرت حق را نشنیده ای؟
مرد گفت: كدام سخن را؟
حكیم گفت این آیات را: یا ایها الذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذی
ای كسانی كه ایمان آورده اید! بخشش های خود را با منت و آزار، باطل نسازید...(1)
سپس ادامه داد: قول معروف و مغفره خیر من صدقه یتبعها اذی...
گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از خشونتهای آنها) از بخششی كه آزاری به دنبال داشته باشد بهتر است.(2)
مرد ثروتمند گفت: معذرت می خواهم!
حكیم اظهار داشت: از این مرد فقیر معذرت بخواه و به درگاه خداوند متعال نیز استغفار و طلب بخشش كن. سپس رو به مسئول كرد و گفت: شما هم! سپس زیرلب نالید: ایحسب الانسان ان یترك سدی. آیا انسان گمان می كند بی هدف رها می شود...؟(3)

پی نوشتها :
1- بقره/ 264
2- بقره/ 263
3-قیامه/
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

دکتر چمران در لبنان .

http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112353.jpg


http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112354.jpg


http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112350.jpg

http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112359.jpg

http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112361.jpg

http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112363.jpg

http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112364.jpg


http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112365.jpg


http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112367.jpg


http://navideshahed.com/attachment/1387/03/112368.jpg

 
  •  

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

[
 
ویدیو های مشابه
1 دقیقه پیش
 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |


حجاب و عفاف

« وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَـتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَـرِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ »(2)



و به زنانى كه مى‏خواهند اهل خدا باشند بگو: چشم از نامحرم بپوشید. جلوى شهوت خودتان را نگاه دارید، مملكت و خانواده‏ها را به لجن نكشید. زینت خود را ظاهر نكنید.


مگر آن یك تكه از صورت كه دیگر نمى‏توانید كامل بپوشانید، آن هم طورى بپوشانید كه اگر كسى چشمش افتاد، نفهمد شما جوان و زیبا هستید.

پارچه سراسرى بیاندازند كه بدن را كاملاً بپوشاند، و حجم بدن و زیبایى‏هاى آن را نشان ندهد.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

200px-Ayatollah_Ghazi_Near_50_Year_Old.jpg

 



یك روز به دكّان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول كاهو سوا كردن است؛ ولی به عكس معهود؛ كاهوهای پلاسیده و آنهایی كه دارای برگ‏های خشن و بزرگ هستند بر می‏دارد. من كاملاً متوجه بودم؛ تا مرحوم قاضی كاهوها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد؛ و مرحوم قاضی آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد؛ مَن كه در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مرد مُسنّ و پیر مردی بود به دنبال رفتم و عرض كردم: آقا من سؤالی دارم! شما به عكس همه چرا این كاهوهای غیر مرغوب را سوا كردید!؟

مرحوم قاضی فرمودند: آقاجان این مرد فروشنده است و شخصی بی بضاعت و فقیر؛ و من گاهگاهی به او كمك می‏كنم و نمی‏خواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم تا اولاً آن عزت و شرفِ آبرو از بین برود، و ثانیاً خدای ناخواسته عادت كند به مجانی گرفتن؛ و در كسب هم ضعیف شود.

و برای ما فرقی ندارد كاهوی لطیف و نازك بخوریم یا از این كاهوها؛ و من می‏دانستم كه این‏ها بالاخره خریداری ندارد؛ و ظُهر كه دكان خود را می‏بندد؛(1) بیرون می‏ریزد، لذا برای جلوگیری از خسارت و ضرر كردن او این‏ها را خریدم».(2)

 


 

1. در نجف اشرف در آخر تابستان به علت شدت گرمای هوا دكان‏ها را از ظهر می‏بندند. (به نقل از: مهر تابان، ص 20).

2. سیمای فرزانگان، ص 350 - 349.





.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.